English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
Other Matches
rime سرما ریزه پله
rime سخن قافیه دار
rime نظم قافیه ساختن
rime هم قافیه شدن
rime شعر گفتن
rime بساوند شبنم یخ زده
rime سجع
rime یخ زدگی
rime قافیه دار کردن
rime یخبست
rime پساوند شعر
rime قافیه
in rime بنظم
in rime بشعر
rime ice یخ سرماریزه
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
to rime away one's time گذراندن
to rime away one's time وقت خود را به قافیه سازی
to put in rime قافیه ناقص
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
to say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word حرف زدن
take my word for it قول مراسندبدانید
that is not the word for it لغتش این نیست
say a word سخن گفتن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه اینکه مختصرا
keep to one's word سر قول خود بودن
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
last word <idiom> نظر نهایی
say the word <idiom> علامت دادن
in a word <idiom> به طور خلاصه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word اطلاع
word for word <adv.> مو به مو
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> نکته به نکته
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
the last word حرف اخر
word for word تحت اللفظی
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word کلمه به کلمه
word for word طابق النعل بالنعل
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
at his word بحرف او
in one word خلاصه
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word عهد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word قول
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
at his word بفرمان او
word بالغات بیان کردن
word واژه
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word لغت
word کلمه
word عبارت
word پیغام خبر
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word لفظ
buzz word لغت بابروز
word picture بیان یا شرح روشن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word square acrostic
buzz word رمز واژه
word salad سالاد کلمات
word salad اشفته گویی
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time زمان کلمه
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word order ترتیب واژه ها
word of honour قول شرف
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word addressable نشانی پذیری کلمه
to send word خبردادن
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
to send word پیغام دادن
word processor کلمه پرداز
word square جدول کلمات متقاطع
word count واژه شماری
word deafness واژه کری
word of command فرمان انتصاب
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
word mark نشان کلمه
word length درازای کلمه
word length طول کلمه
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
word fluency سیالی واژگانی
word processors کلمه پرداز
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
word choice کلمه بندی
four-letter word واژهیچهار حرفی
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
double word کلمه مضاعف
alphabetic word کلمه الفبایی
as good as one's word خوش قول
say a good word for دفاع کردن
by word of mounth زبانی
by word of mounth شفاها
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
by word of mouth زبانی
by word of mouth شفاهی
in word and deed درگفتارو عمل
score out that word ان واژه را خط بزنید
stimulus word واژه محرک
status word کلمه وضعیت نما
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
speak a word سخنی بگویید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
send word for him پیغام برای او بفرستید
send word خبر دادن
send word پیغام دادن
score out that word روی ان واژه خط بکشید
instruction word کلمه دستورالعمل
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word مفتاح
loan word لغت اقتباسی
machine word کلمه ماشین
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
memory word کلمه حافظه
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
cross word جدول معمائی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com