English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English Persian
cite اتخاذ سند کردن گفتن
cited اتخاذ سند کردن گفتن
cites اتخاذ سند کردن گفتن
citing اتخاذ سند کردن گفتن
Other Matches
adopt اتخاذ کردن
adopt اتخاذ کردن
determining اتخاذ تصمیم کردن
determines اتخاذ تصمیم کردن
determine اتخاذ تصمیم کردن
take note اتخاذ سند کردن
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
to a dapt a policy رویهای اتخاذ کردن
to take a course رویه ایی را اتخاذ کردن
adopting اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting قبول کردن اتخاذ کردن
adopts اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopts قبول کردن اتخاذ کردن
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
adoption اختیار اتخاذ
adoptable اتخاذ کردنی
assumption اتخاذ قصد
adopter اتخاذ کننده
embracement قبول اتخاذ
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
policy implication کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complementing تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complements تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complemented تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complement تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
declares افهار کردن گفتن
declaring افهار کردن گفتن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
turn thumbs down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
declare افهار کردن گفتن
have it <idiom> گفتن ،ادعا کردن
enunciates اعلام کردن صریحا گفتن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
hallucinated هذیان گفتن اشتباه کردن
rumours شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumored شایعه گفتن و یا پخش کردن
enunciated اعلام کردن صریحا گفتن
enunciating اعلام کردن صریحا گفتن
rumour شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumors شایعه گفتن و یا پخش کردن
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
hallucinate هذیان گفتن اشتباه کردن
rumor شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinating هذیان گفتن اشتباه کردن
abdicates تفویض کردن ترک گفتن
iterate دوباره گفتن بازگو کردن
welcoming خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomes خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomed خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcome خوشامد گفتن پذیرایی کردن
tongues گفتن دارای زبانه کردن
enunciate اعلام کردن صریحا گفتن
hallucinates هذیان گفتن اشتباه کردن
abdicate تفویض کردن ترک گفتن
abdicating تفویض کردن ترک گفتن
rumoured شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectured سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectures سخنرانی کردن خطابه گفتن
abdicated تفویض کردن ترک گفتن
lecturing سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecture سخنرانی کردن خطابه گفتن
Easier said than done . <proverb> گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirmed بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms بطور قطع گفتن تصدیق کردن
jaber وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
to mince matters از گفتن راستی فرو گذار کردن
droned وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droning وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to wheeze out باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
to talk in a whisper بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
says سخن گفتن صحبت کردن سخن
say سخن گفتن صحبت کردن سخن
saith گفتن
bubble گفتن
to tell a story گفتن
bubbled گفتن
bubbles گفتن
informs گفتن
relate گفتن
informing گفتن
inform گفتن
relates گفتن
let (someone) know <idiom> گفتن
rehearsed گفتن
rehearse گفتن
utterance گفتن
uttered گفتن
get out گفتن
mouth گفتن
rehearsing گفتن
tell گفتن
mouthing گفتن
utter گفتن
mouths گفتن
bubbling گفتن
pshaw اه گفتن
adduse گفتن
vituperate بد گفتن
utterances گفتن
to weep out گفتن
mouthed گفتن
let out <idiom> گفتن
viyuperate بد گفتن
rehearses گفتن
tells گفتن
telling-off گفتن
to give utterance to گفتن
utters گفتن
iteration گفتن
says گفتن
say گفتن
macarize خوشابحال گفتن
commune راز دل گفتن
mant با لکنت گفتن
congratulates شادباش گفتن
mammer بالکنت گفتن
commiserates تسلیت گفتن بر
twaddle چرند گفتن
communed راز دل گفتن
to take the floor سخن گفتن
lay to دروغ گفتن
to draw the long اغراق گفتن
to draw the long bow اغراق گفتن
congratulated شادباش گفتن
whiff دروغ گفتن
weasel دروغ گفتن
weasels دروغ گفتن
lalophobia گفتن هراسی
to pile it on اغراق گفتن
equivocating دروغ گفتن
whine باناله گفتن
to tell the truth راست گفتن
lie دروغ گفتن
lied :دروغ گفتن
congratulates تبریک گفتن
lies :دروغ گفتن
to tell a lie دروغ گفتن
to talk tall گزاف گفتن
to talk nonsense چرند گفتن
to talk nonsense مهمل گفتن
congratulated تبریک گفتن
belied دروغ گفتن
prevaricate دروغ گفتن
pitch a yarn قصه گفتن
unreel باز گفتن
unbosom اسراردل را گفتن
twadle چرند گفتن
avow اشکارا گفتن
parlance طرزسخن گفتن
ha اهان گفتن
tootling چرند گفتن
tootles چرند گفتن
tootled چرند گفتن
confides محرمانه گفتن
equivocates دروغ گفتن
equivocated دروغ گفتن
equivocate دروغ گفتن
gab دروغ گفتن
avows اشکارا گفتن
avowing اشکارا گفتن
whined باناله گفتن
whines باناله گفتن
whining باناله گفتن
tootle چرند گفتن
mistiming بیموقع گفتن
mistimes بیموقع گفتن
pass a remark سخنی گفتن
quipped ایهام گفتن
commiserated تسلیت گفتن بر
nuncupate زبانی گفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com