Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (8 milliseconds)
English
Persian
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
Other Matches
probate
تصدیق صحت وصیتنامه رونوشت مصدق وصیتنامه گواهی انحصار وراثت
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
script
وصیتنامه
last will and testament
وصیتنامه
last will
وصیتنامه
willed
وصیت وصیتنامه
military testament
وصیتنامه نظامی
codicillary
مکمل وصیتنامه
will
وصیت وصیتنامه
wills
وصیت وصیتنامه
codicil
مکمل وصیتنامه
codicil
ضمیمه وصیتنامه
codicils
مکمل وصیتنامه
codicils
ضمیمه وصیتنامه
revocation of probate
لغو وصیتنامه
testamentary
مربوط به وصیتنامه
revocation of probate
بطلان وصیتنامه
probate duty
هزینه تصدیق وصیتنامه
holocausts
وصیتنامه خود نوشت
holocaust
وصیتنامه خود نوشت
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
military testament
وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
positiveness
اثبات
ascertainment
اثبات
substantiation
اثبات
subantiation
اثبات
proof
اثبات
demonstrations
اثبات
proofs
اثبات
demonstration
اثبات
positivity
اثبات
agument
اثبات
verification
اثبات
vindication
اثبات
shows
اثبات
show
اثبات
showed
اثبات
proving
اثبات
assertion
اثبات
demonstration
اثبات تجربی
justificatory
اثبات کننده
proving
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
demonstrates
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
demonstrate
اثبات کردن
demonstrations
اثبات تجربی
indemonstrable
اثبات نا پذیر
ascertainable
اثبات پذیر
proof
اثبات
[ریاضی]
burden of proof
بار اثبات
burden of proof
وفیفه اثبات
in order to prove
برای اثبات
demonstratively
ازراه اثبات
demonstrative
اثبات کننده
positivism
اثبات گرایی
in proof of
برای اثبات
supporting
اثبات کردن
documentation
اثبات بامدرک
program proving
اثبات برنامه
self-evident
بی نیاز از اثبات
deraign
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
corroborating
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
corroborated
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
provable
قابل اثبات
affirmation
تصدیق اثبات
affirmations
تصدیق اثبات
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
demonstrator
اثبات کننده
asserts
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
demonstrators
اثبات کننده
theorem proving
اثبات نظریه
proven
اثبات شده
prover
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
onus probandi
بار اثبات
onus of proof
بار اثبات
ontology probandi
بار اثبات
provability
قابلیت اثبات
proves
اثبات کردن
positivist
اثبات گرا
manifestative
اثبات کننده
predication
اثبات موعظه
prove
اثبات کردن
verifiability
اثبات پذیری
substantiating
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
substantiates
اثبات کردن
solemn form
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
probatory
دال بر اثبات مشروط
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
provably
بطور اثبات پذیر
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
veritable
قابل اثبات حقیقت
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
probative
دال بر اثبات مشروط
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
premisses
قضیه ثابت یا اثبات شده
premised
قضیه ثابت یا اثبات شده
premise
قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiative
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
realia
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
inducing
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
aver
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
اثبات کردن تصدیق کردن
affirms
اثبات کردن تصریح کردن
affirmed
اثبات کردن تصریح کردن
affirming
اثبات کردن تصریح کردن
avers
اثبات کردن تصدیق کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com