Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
thumper
ادم یا چیز گنده دروغ بزرگ
Other Matches
rouser
دروغ شاخدار دروغ خیلی بزرگ
to lie like a gasmeter
دروغ بزرگ گفتن
bouncer
دروغ بزرگ وفاحش
bouncers
دروغ بزرگ وفاحش
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
fibs
دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbing
دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbed
دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fib
دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
perjury
قسم دروغ گواهی دروغ
whoppers
گنده
hulky
گنده
blobber
گنده
lumpish
گنده
magacephalic
سر گنده
blobber lipped
گنده لب
cyclopian
گنده
cyclopean
گنده
huge
گنده
whopper
گنده
lumping
گنده
whopping
گنده
unwieldy
گنده
abdominous
شکم گنده
carbuncular
گنده تاولی
massively
گنده فشرده
mugwump
کله گنده
anthracoid
مانند گنده
knee cap
گنده زانو
massive
گنده فشرده
potbelly
شکم گنده
pot bellies
شکم گنده
deep mouthed
گنده اواز
magacephalic
کله گنده
big bellied
شکم گنده
deep mouthed
گنده صدا
paunchy
شکم گنده
pot bellied
شکم گنده
rudas
درشت گنده
automyosophobia
گنده تن هراسی
pot belly
شکم گنده
splenic fever
گنده طاول
swell butted
دارای ته گنده
nasute
گنده بینی
junk foods
گنده خوراک
big words
حرفهای گنده
junk food
گنده خوراک
pot-bellied
شکم گنده
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
stomachy
شکم گنده پرخور
chucklehead
ادم کله گنده
bigwigs
ادم کله گنده
pyknic
ادم شکم گنده
pycnic
ادم شکم گنده
big shots
ادم کله گنده
big shot
ادم کله گنده
bigwig
ادم کله گنده
pot belly
ادم شکم گنده
pot bellies
ادم شکم گنده
potbellied
دارای شکم گنده
poke pudding or pocke
ادم شکم گنده
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
sagamore
ادم کله گنده یابانفوذ
unwielly
سنگین گنده بد هیکل دیرجنب
them and us
آن کله گنده ها و ما فقیر فقرا
sachem
ادم کله گنده یابانفوذ
He is a bih shot ( noise ) in this town .
جزو کله گنده های شهر است
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
fables
دروغ
fable
دروغ
calumny
دروغ
untrue
دروغ
falsehood
دروغ
calumnies
دروغ
false
دروغ
falsehoods
دروغ
perjurious
دروغ
lied
دروغ
lies
دروغ
fibster
دروغ گو
fibbed
دروغ
fib
دروغ
fibbing
دروغ
lie
دروغ
equivocation
دروغ
falsity
دروغ
false accusation
دروغ
fibs
دروغ
gab
دروغ گفتن
prevaricated
دروغ گفتن
prevaricates
دروغ گفتن
lie detector
دروغ سنج
belies
دروغ گفتن
to spin yarns
دروغ ساختن
prevaricating
دروغ گفتن
they suspect him of lying
دروغ باومیبرند
belied
دروغ گفتن
belie
دروغ گفتن
equivocates
دروغ گفتن
equivocating
دروغ گفتن
lay to
دروغ گفتن
equivocated
دروغ گفتن
to invent stories
دروغ ساختن
tarradiddle
دروغ کوچک
taradiddle
دروغ کوچک
prevaricate
دروغ گفتن
swearword
قسم دروغ
fairy tales
دروغ شاخدار
white lie
دروغ سفید
white lies
دروغ مصلحتآمیز
equivocate
دروغ گفتن
leasing
دروغ گویی
disinformation
دروغ پراکنی
in reproof of lying
درنکوهش دروغ
A transparent (blatant)lie.
دروغ شاخدار
bungs
ساقی دروغ
fictitiousness
بخودبستگی دروغ
bunging
ساقی دروغ
bunged
ساقی دروغ
fairy tale
دروغ شگفتانگیز
pseudology
دروغ گویی
pseudologia fantastica
دروغ پردازی
fairy tales
دروغ شگفتانگیز
falsehoods
سخن دروغ
falsehood
سخن دروغ
falsely
بطور دروغ
ruise
اخبار دروغ
fairy tale
دروغ شاخدار
pathometer
دروغ سنج
lie
دروغ گفتن
lied
:دروغ گفتن
lies
:دروغ گفتن
falseness
دروغ بودن
false oath
قسم دروغ
false oath
سوگند دروغ
jactitation
دعوی دروغ
fictions
وهم دروغ
to tell a lie
دروغ گفتن
to lie in one's throat
دروغ شاخدارگفتن
weasels
دروغ گفتن
weasel
دروغ گفتن
jactation
دعوی دروغ
whiff
دروغ گفتن
to give the lie to
دروغ در اوردن
bung
ساقی دروغ
to forge a lie
دروغ بافتن
thumper
دروغ شاخدار
belying
دروغ گفتن
A pack of lies .
یک مشت دروغ
white lies
دروغ سفید
it proved false
دروغ درامد
it proved false
دروغ بود
jack o' lantern
دروغ نور
fiction
وهم دروغ
to swore falsely
سوگند دروغ خوردن
manswear
سوگند دروغ خوردن
to forswear oneself
سوگند دروغ خوردن
white lie
دروغ مصلحت آمیز
forswearing
سوگند دروغ خوردن
A white lie .
دروغ مصلحت آمیز
lie detector
دستگاه کشف دروغ
forswear
سوگند دروغ خوردن
forswears
سوگند دروغ خوردن
travellers tell fine tales
جهاندیده بسیارگوید دروغ
whiff
دروغ در چیزی گفتن
perjuring
شهادت دروغ دادن
he lied to me
بمن دروغ گفت
perjure
گواهی دروغ دادن
it sounds false
دروغ بنظر میرسد
perjure
قسم دروغ خوردن
fabulously
بشکل افسانه یا دروغ
perjure
سوگند دروغ خوردن
to persuade oneself
به خود دروغ گفتن
perjure
شهادت دروغ دادن
perjures
سوگند دروغ خوردن
plumper
دروغ صرف سقوط
perjuring
گواهی دروغ دادن
perjuring
سوگند دروغ خوردن
falsism
سخن دروغ و بی مزه
perjures
شهادت دروغ دادن
he tipped me the traveller
دروغ بمن گفت
perjures
قسم دروغ خوردن
he scorns to lie
از دروغ گفتن عاردارد
perjures
گواهی دروغ دادن
white lie
<idiom>
دروغ مصلحت آمیز
perjuring
قسم دروغ خوردن
false witness
گواهی یاشهادت دروغ
to scruple lying
از دروغ گفتن بیم داشتن
disbelieves
اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
it seems to me he is lying
بنظرم میرسد دروغ میگوید
jactitation of marriage
دعوی دروغ نسبت به زناشویی
trump up
دروغ بافتن تهمت زدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com