Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
Other Matches
teeter
الله کلنگ بازی کردن
teetered
الله کلنگ بازی کردن
teeters
الله کلنگ بازی کردن
sewsaw
الله کلنگ بازی کردن
teetering
الله کلنگ بازی کردن
holla
بارک الله بافریاد تشریق کردن
holloo
بارک الله بافریاد تشریق کردن
hollo
بارک الله بافریاد تشریق کردن
seesaw
بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
start off
شروع کردن شروع شدن
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
Allah
الله
allhail
یا الله
right of god
حق الله
god
الله
gods
الله
here goes
یا الله
halloa
یا الله
alleluia
سبحان الله
beit so
انشا الله
stochastic
الله بختی
seesaw
الله کلنگ
happy go lucky
الله بختی
sewsaw
الله کلنگ
messenger of god
رسول الله
may it please god
انشا الله
sign of god
ایت الله
god willing
انشا الله
flukey
الله بختکی
teeterboard
الله کلنگ
aleatory
الله بختی
houses of God
بیت الله
please god
انشا الله
house of God
بیت الله
of haphazard
الله بختی
swoopstake
الله بختی
passing away of oneself in god
فناء فی الله
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
amen
خداکند انشاء الله
hazardously
تصادفا" الله بختی
flukily
بطوراتفاقی یا الله بختکی
may
انشاء الله ایکاش
from A to Z
<idiom>
از ب بسم الله تا م والسلام
Hurry up !Step on it ! Come on!
یا الله عجله نکن !
embarks
شروع کردن
set in
شروع کردن
embarking
شروع کردن
embarked
شروع کردن
streek
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
tee off
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
embark
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
commences
شروع کردن
commenced
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
commencing
شروع کردن
commence
شروع کردن
providentially
از مشیت الهی من جانب الله
Congratulations ( to you ) .
انشاء الله مبارک است
in the name of god
بسم الله الرحمن الرحیم
Nothing ungoward ( unfortunate)I hope .
انشاء الله خیر است
potshot
تیر الله بختی انداختن
launching
شروع کردن حمله
tune up
شروع باواز کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
launches
شروع کردن حمله
to open fire
شروع به اتش کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
do up
شروع بکار کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
to start
شروع کردن به دویدن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
warm up
شروع کردن به کار
pipe up
شروع به نی زدن کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
launched
شروع کردن حمله
launch
شروع کردن حمله
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
lotteries
امر شانسی کار الله بختی
lottery
امر شانسی کار الله بختی
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempts
قصد کردن شروع به جرم
attempted
قصد کردن شروع به جرم
triggers
شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
triggered
شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
trigger
شروع کردن حمله یاکار
begins
اغاز نهادن شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
attempt
قصد کردن شروع به جرم
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
initiate
اغاز کردن شروع کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation
شروع کار شروع
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
openings
شروع
opening
شروع
kick-off
<idiom>
شروع
right of begin
حق شروع
get-go
<idiom>
شروع
onset
شروع
open fire
شروع
kick off
شروع
beginnings
شروع
incipience or ency
شروع
beginning
شروع
inception
شروع
inchoation
شروع
Redo it. Do it over again.
از سر شروع کن
jump off
شروع حمله
zeros
محل شروع
burgeoning
شروع برشدکردن
burgeons
شروع برشدکردن
proceed with deliberations
شروع مذاکرات
firing line
خط شروع تیراندازی
launch an attack
شروع حمله
kick off
شروع حمله
starters
شروع کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com