Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
to escape one's memory
از خاطر رفتن
Search result with all words
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
Other Matches
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
for his sake
به خاطر او
remembrance
خاطر
for the love of
به خاطر,
on account of somebody
[something]
به خاطر
sake
خاطر
mind
خاطر
minding
خاطر
minds
خاطر
Due to
به خاطر
behalf
خاطر
for his sake
برای خاطر او
gladly
با مسرت خاطر
ex officio
به خاطر شغل
amativeness
خاطر خواهی
solace
تسلیت خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
surest
خاطر جمع
surer
خاطر جمع
tranquillity
اسایش خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
security
اسایش خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
attentions
خاطر حواس
of ones own accord
بطیب خاطر
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
lacerated
خاطر ازرده
free will
طیب خاطر
sure
خاطر جمع
gladness
مسرت خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
peace of mind
اسودگی خاطر
spontaneous generation
بطیب خاطر
self gratification
ترضیه خاطر
in service
به خاطر خدمت
umbrageous
رنجیده خاطر
tranquility
اسایش خاطر
attention
خاطر حواس
certes
خاطر جمعی تحقیق
to feel sure
خاطر جمع بودن
depend upon it
خاطر جمع باشید
point
خاطر نشان کردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
for nothing
برای خاطر هیچ
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
inorder to
به خاطر اینکه برای
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
in the interests of truth
برای خاطر راستی
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
for god's sake
برای خاطر خدا
nuisance
مایه تصدیع خاطر
nuisances
مایه تصدیع خاطر
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for mercy sake
برای خاطر خدا
for pity's sake
برای خاطر خدا
accord
دلخواه طیب خاطر
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
For your sake .
محض خاطر شما
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
relief
ترمیم اسایش خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
accorded
دلخواه طیب خاطر
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
that is why
به خاطر این است که چرا
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
fall into a rage
از جا در رفتن
swiping
کش رفتن
sink
ته رفتن
short-change
کش رفتن
goes
رفتن
filching
کش رفتن
short-changes
کش رفتن
sinks
ته رفتن
to sleep fast
رفتن
to peter out
پس رفتن
short-changed
کش رفتن
to take to ones heels
در رفتن
short-changing
کش رفتن
filches
کش رفتن
niggles
ور رفتن
gang
رفتن
gangs
رفتن
meddles
ور رفتن
niggle
ور رفتن
swipe
کش رفتن
swiped
کش رفتن
to whisk away or off
رفتن
filch
کش رفتن
go
رفتن
fribble
ور رفتن
filched
کش رفتن
niggled
ور رفتن
pilfered
کش رفتن
crawled
رفتن
crawl
رفتن
pullback
پس رفتن
to d.deep in to
فر رفتن در
to do a guy
در رفتن
to do out of
کش رفتن
to fall away
رفتن
to fall away
پس رفتن
to fall short
کم رفتن
to flow over
سر رفتن
crawls
رفتن
to boil over
سر رفتن
receding
پس رفتن
pilfer
کش رفتن
snitch
کش رفتن
snitched
کش رفتن
snitches
کش رفتن
snitching
کش رفتن
snook
کش رفتن
recede
پس رفتن
To go
رفتن
receded
پس رفتن
recedes
پس رفتن
to fly off
در رفتن
pilfering
کش رفتن
glom on to
کش رفتن
to hang back
پس رفتن
retrograde
پس رفتن
to make ones getaway
در رفتن
to pair off
رفتن
hang around
ور رفتن
go over
به ان سو رفتن
go off
در رفتن
to go to mess
رفتن
to run off
در رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com