English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
Other Matches
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
perception of an object مشاهده یا دیدن چیزی
to drink in with ones eyes بچشم خریداری نگاه کردن
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
ocularly بچشم
oculonasal وابسته بچشم و بینی
magascopic نمودار بچشم برهنه
right oh! صحیح است بچشم
behold مشاهده کردن
beholding مشاهده کردن
apperceive مشاهده کردن
perceiving مشاهده کردن
observe مشاهده کردن
perceived مشاهده کردن
twing مشاهده کردن
perceives مشاهده کردن
observes مشاهده کردن
observed مشاهده کردن
perceive مشاهده کردن
observing مشاهده کردن
see مشاهده کردن
beholds مشاهده کردن
sees مشاهده کردن
spot مشاهده کردن گلوله ها
ovservation مشاهده رصد کردن
spots مشاهده کردن گلوله ها
sight the anchor مشاهده کردن لنگر
identified مشاهده کردن شناسایی کنید
identifying مشاهده کردن شناسایی کنید
identifies مشاهده کردن شناسایی کنید
identify مشاهده کردن شناسایی کنید
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
observe مراعات کردن مشاهده کردن
observed مراعات کردن مشاهده کردن
observations دیدبانی کردن مشاهده کردن
observes مراعات کردن مشاهده کردن
observation دیدبانی کردن مشاهده کردن
observing مراعات کردن مشاهده کردن
visits دیدن کردن از
visited دیدن کردن از
visit دیدن کردن از
make a call دیدن کردن
spot کشف کردن دیدن
Seeing is believing . <proverb> دیدن,باور کردن .
look in دیدن کردن مختصر
spots کشف کردن دیدن
to make or pay a call از کسی دیدن کردن
unsight از دیدن محروم کردن
miscarry صدمه دیدن اشتباه کردن
practise or tice توط ئه دیدن تعقیب کردن
miscarrying صدمه دیدن اشتباه کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
miscarries صدمه دیدن اشتباه کردن
soothsay طالع دیدن پیشگویی کردن
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
supply فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplied فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplying فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
furnishes تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishing تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approximates نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
approximated نزدیک کردن
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
transverse adduction نزدیک کردن افقی
to trun to a بصرفه نزدیک کردن
adduct بمرکز نزدیک کردن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
near all نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
alliterate چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
aggress نزدیک کردن حمله کردن
the sun is near setting افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
observations مشاهده
seeing مشاهده
course line shot مشاهده در خط
observation مشاهده
observantion مشاهده
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
naturalistic observation مشاهده طبیعی
observability مشاهده پذیری
observational مبنی بر مشاهده
perceptivity قوه مشاهده
unseen مشاهده نشده
animadversion مراقبت مشاهده
faculty of observation قوه مشاهده
objective قابل مشاهده
observer مشاهده کننده
ovservation قوه مشاهده
observational techniques فنون مشاهده
beheld مشاهده شده
beheld مشاهده کرده
observers مشاهده کننده
objectives قابل مشاهده
observation error خطای مشاهده
clinched نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinching نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
a posteriori مبنی بر تجربه و مشاهده
participant observer مشاهده گر شرکت کننده
participant observation مشاهده توام با مشارکت
observable quantity کمیت مشاهده پذیر
observed score نمره مشاهده شده
indiscernibly بطور غیرقابل مشاهده
perceptiveness بینایی قوه مشاهده
perceivable مشاهده کردنی دیدنی
histories صفحاتی که مشاهده شده
history صفحاتی که مشاهده شده
perceptions مشاهده قوه ادراک
perception مشاهده قوه ادراک
imperceptible غیر قابل مشاهده
imperceptibly بطور غیرقابل مشاهده
empirically از روی مشاهده و تجربه
observational error خطای مشاهده [ریاضی]
observed frequency بسامد مشاهده شده
imperceptibility غیر قابل مشاهده بودن
reviews مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviewing مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviewed مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
review مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
confucion symbols علاپم کنفسیون که صرفا در فرش چین مشاهده می شود
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
incidental images تصویرهایی که مشاهده انهانتیجه تاثیراتی است که ازچشم ناپدیدگشته اند
periscope دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب
periscopes دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب
homosphere قسمتی از اتمسفر که در ان تغییری در ترکیب و ساخت گازهای تشکیل دهنده مشاهده نمیشود
sees دیدن
observe دیدن
perceives دیدن
see دیدن
viewed دیدن
coneive دیدن
view دیدن
incur دیدن
look دیدن
set eyes on <idiom> دیدن
get at دیدن
observed دیدن
perceive دیدن
incurring دیدن
observes دیدن
looks دیدن
to incur a loss ضر ر دیدن
twigs دیدن
looked دیدن
incurs دیدن
seeing دیدن
incurred دیدن
perceived دیدن
observing دیدن
catch sight of دیدن
twig دیدن
lay eyes on <idiom> دیدن
perceiving دیدن
visions دیدن
vision دیدن
to set eyes on دیدن
beholds دیدن
sights دیدن
descry دیدن
drop by دیدن
pass through دیدن
on seeing him از دیدن او
beholding دیدن
sight دیدن
views دیدن
viewing دیدن
behold دیدن
hidden پاک کننده خط وطی که در هنگام مشاهده شکل دوبعدی یک شی سه بعدی نباید دیده شوند
envisions دررویا دیدن
bruised ضربت دیدن
get a load of <idiom> دیدن چیزی
bruise ضربت دیدن
to see eye to eye معاینه دیدن
supplied تدارک دیدن
break down اسیب دیدن
pore با دقت دیدن
bruises ضربت دیدن
cripples اسیب دیدن
suffer loss زیان دیدن
take the salute سان دیدن
crippled اسیب دیدن
suffers تلفات دیدن
pores با دقت دیدن
on seeing him هنگام دیدن او
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com