Dictiornary-Farsi | اسباب زحمت گرفتاری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری


Other Matches

inconveniences	اسباب زحمت
discommodity	اسباب زحمت
inconvenience	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
inconvenienced	اسباب زحمت
emcumber	اسباب زحمت شدن
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
encumber	اسباب زحمت شدن
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
hitches	گرفتاری
hitched	گرفتاری
hitch	گرفتاری
hassle	گرفتاری
hassled	گرفتاری
hassles	گرفتاری
hassling	گرفتاری
hot potato	گرفتاری
hot potatoes	گرفتاری
assurances	گرفتاری
scrapes	گرفتاری
scraped	گرفتاری
scrape	گرفتاری
involvement	گرفتاری
captive state	گرفتاری
hitching	گرفتاری
assurance	گرفتاری
enthralment	گرفتاری
entanglements	گرفتاری
entanglement	گرفتاری
nodus	گرفتاری
tanglement	گرفتاری
scraping	گرفتاری
captivity	گرفتاری
snarls	گرفتاری گوریدگی
constraint	قید گرفتاری
snarling	گرفتاری گوریدگی
snarled	گرفتاری گوریدگی
snarl	گرفتاری گوریدگی
mire	لجن گرفتاری
addle	سختی گرفتاری
jeopardy	گرفتاری حقوقی
plight	تعهد دادن گرفتاری
disembarrass	از گرفتاری خلاص کردن
ado	پرمشغله بودن گرفتاری
tangly	پر گرفتاری درهم وبرهم
to be off the hook <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to be out of the woods <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to be over the hump [American] <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to come out of the woods <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
to be over the worst <idiom>	از گرفتاری فارغ شدن
locomotor	دارای گرفتاری در اعضای حرکتی
locomotory	دارای گرفتاری دراعضای حرکتی
grunter	خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
I didn't intend to involve you in this mess.	من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
If this is your problem , it is no problem , it is no problem .	اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
painstakingly	زحمت کش
painstaking	زحمت کش
discomfort	زحمت
botheration	زحمت
diligent <adj.>	زحمت کش
assiduous <adj.>	زحمت کش
drudges	زحمت کش
discommodity	زحمت
durdge	زحمت کش
suffers	زحمت
sufferings	زحمت
suffered	زحمت
laboursome	زحمت کش
pain	زحمت
paining	زحمت
discomforts	زحمت
discomfiture	زحمت
studious <adj.>	زحمت کش
sedulous <adj.>	زحمت کش
industrious <adj.>	زحمت کش
pains	زحمت
drudge	زحمت کش
long-suffering	زحمت کش
hardworking <adj.>	زحمت کش
suffer	زحمت
heavily	به زحمت
suffering	زحمت
eath	بی زحمت
troublous	پر زحمت
tugs	زحمت
inconvenienced	زحمت
tugging	زحمت
tugged	زحمت
tug	زحمت
operose	زحمت کش
arduous	پر زحمت
suffring	زحمت
laborious	زحمت کش
inconvenience	زحمت
inconveniencing	زحمت
to take pains	زحمت یا
effortlessly	بی زحمت
todo	زحمت
effortless	بی زحمت
inconveniences	زحمت
fagger	زحمت کش
hard working	زحمت کش
long suffering	زحمت کش
kiaugh	زحمت
Deduct it from my monthly salary .	زحمت را کم کردن
difficulty	اشکال زحمت
plodding	زحمت کشیدن
plodded	زحمت کشیدن
torment	ازار زحمت
plod	زحمت کشیدن
trouble	مزاحمت زحمت
tormented	ازار زحمت
tormenting	ازار زحمت
torments	ازار زحمت
problem-free <adj.>	بدون زحمت
plods	زحمت کشیدن
trouble-free <adj.>	بدون زحمت
travail	رنج زحمت
long suffering	زحمت کشی
disburdenment	رفع زحمت
labor	زحمت کشیدن
agreat d. of trouble	بسی زحمت
troubles	مزاحمت زحمت
labor	زحمت کوشش
cumbrous	مایه زحمت
it smells of the lamp	با زحمت فراوان
if it is inconvenient for you	زحمت است زحمت است
discommode	زحمت دادن
mockery	زحمت بیهوده
lostlabour	زحمت بیخود
cumbersome	مایه زحمت
troubling	مزاحمت زحمت
pain	زحمت دادن به
to put a bout	زحمت دادن
painfulness	زحمت سختی
paining	زحمت دادن به
studiousness	زحمت کشی
pains	زحمت دادن به
productive of annoyance	باعث زحمت
difficulties	اشکال زحمت
easiest	بی زحمت اسوده
perquisites	زحمت وهنرشخصی
easy	بی زحمت اسوده
bothers	مایه زحمت
labour	زحمت کوشش
perquisite	زحمت وهنرشخصی
bother	مایه زحمت
labour	زحمت کشیدن
bothering	مایه زحمت
toiling	زحمت کشیدن
easier	بی زحمت اسوده
labors	زحمت کوشش
toil	زحمت کشیدن
toiled	زحمت کشیدن
labored	زحمت کشیدن
labors	زحمت کشیدن
labored	زحمت کوشش
bothered	مایه زحمت
lay out oneself	بخود زحمت دادن
laboured	به زحمت درست شده
swink	زحمت کشیدن مشقت
productive of annoyance	زحمت رسان ازارنده
toil	کار پر زحمت کشمکش
pesky	زحمت دهنده مزاحم
painstacking	زحمت سعی و کوشش
toiling	کار پر زحمت کشمکش
burn the midnight oil <idiom>	[زحمت زیاد کشیدن]
hach	درشکه کرایهای زحمت
strike off	بی زحمت ایجاد شدن
if you please	بیزحمت زحمت کشیده
take the trouble <idiom>	ارزش زحمت را داشتن
incumber	ایباب زحمت شدن
strike off	بی زحمت درست کردن
i wish to spqre you trouble	زحمت شما را کم کنم
raise eyebrows <idiom>	ایجاد مشکل و زحمت
toiled	کار پر زحمت کشمکش
troublemakers	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
gravy train	منبع درامد بدون زحمت
troubles	رنجه کردن زحمت دادن
troublemaker	موجد زحمت ودردسر اشوبگر
I'll trouble you to be quiet.	می شود بی زحمت حرف نزنی؟
to take trouble to do anything	زحمت کردن کاری را بخوددادن
elaborated	به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborates	به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborating	به زحمت ساختن دارای جزئیات
Sorry to have troubled(inconvenienced)you.	خیلی می بخشید زحمت دادیم
gravy trains	منبع درامد بدون زحمت
elaborate	به زحمت ساختن دارای جزئیات
muck	خراب کردن زحمت کشیدن
trouble	رنجه کردن زحمت دادن
troubling	رنجه کردن زحمت دادن
to labour [British English]	در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
bothered	زحمت دادن مخل اسایش شدن
I took a great deal of trouble over it.	روی اینکار خیلی زحمت کشیدم