Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Other Matches
gesticulatory
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
ballet
اسکی همراه با موسیقی وحرکات اکروباتیک
ballets
اسکی همراه با موسیقی وحرکات اکروباتیک
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to answer in the a
اری گفتن بله گفتن
greet
درود گفتن تبریک گفتن
greeted
درود گفتن تبریک گفتن
greets
درود گفتن تبریک گفتن
sputters
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
terming
موقع
behind time
بی موقع
inopportunely
بی موقع
premature
بی موقع
ill-timed
بی موقع
at an unearthy hour
بی موقع
siting
موقع
inapposite
بی موقع
termed
موقع
term
موقع
at the precise moment
در سر موقع
period
موقع
occasion
موقع
nailed
به موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
occasioned
موقع
nail
به موقع
occasioning
موقع
periods
موقع
occasions
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
when
در موقع
nails
به موقع
seasonably
به موقع
fieldcorn
موقع جولان
nicks
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
nick
موقع بحرانی
the proper time to do a thing
موقع مناسب
tactfully
موقع شناس
at a later period
در موقع دیگر
seed time
موقع تخمکاری
by this
تا این موقع
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
till his return
تا موقع برگشتن او
criticalness
اهمیت موقع
belatedly
دیرتر از موقع
belated
دیرتر از موقع
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
on the button
<idiom>
درست سر موقع
post entry
ثبت پس از موقع
e. to the occasion
درخور موقع
juncture
موقع بحرانی
payment in due cource
پرداخت به موقع
to be proper for
به موقع بودن
place
مکان موقع
tactful
موقع شناس
nails
به موقع پرداختن
discreet
<adj.>
موقع شناس
positioning
موقع یابی
timed
فرصت موقع
on one occasion
دریک موقع
inopportune
بی موقع نامناسب
time
فرصت موقع
places
مکان موقع
placing
مکان موقع
meal time
موقع خوراک
discrete
<adj.>
موقع شناس
discretional
<adj.>
موقع شناس
rooms
محل موقع
room
محل موقع
times
فرصت موقع
in due course
در موقع خود
situation
محل موقع
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
situations
محل موقع
tactlessly
موقع نشناس
tactless
موقع نشناس
nailed
به موقع پرداختن
nail
به موقع پرداختن
noontime
موقع فهر
premature
قبل از موقع نابهنگام
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
mealtime
موقع صرف غذا
mealtimes
موقع صرف غذا
the hour has struck
موقع بحران رسید
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
show up
سر موقع حاضر شدن
seedtime
موقع تخم کاری
pro hac vice
برای این موقع
opportuneness
موقعیت موقع بودن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
playtime
موقع شروع نمایش
here
در این موقع اکنون
early resupply
تجدید اماد به موقع
exigence
ضرورت موقع تنگ
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
cut short
پیش از موقع قطع کردن
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
cod
وصول وجه در موقع تحویل کالا
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
muzzle energy
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
Will you tell me when to get off?
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
ballast
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap
تداخل رنگ ها
[خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
relates
گفتن
saith
گفتن
utter
گفتن
uttered
گفتن
utters
گفتن
let out
<idiom>
گفتن
says
گفتن
adduse
گفتن
say
گفتن
bubble
گفتن
bubbled
گفتن
bubbles
گفتن
bubbling
گفتن
tell
گفتن
telling-off
گفتن
tells
گفتن
iteration
گفتن
rehearse
گفتن
to give utterance to
گفتن
let (someone) know
<idiom>
گفتن
get out
گفتن
to tell a story
گفتن
viyuperate
بد گفتن
vituperate
بد گفتن
mouthed
گفتن
mouthing
گفتن
utterance
گفتن
mouths
گفتن
relate
گفتن
to weep out
گفتن
informing
گفتن
informs
گفتن
utterances
گفتن
rehearsed
گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com