English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
registered office اقامتگاه قانونی شرکت
Other Matches
legal domicile اقامتگاه قانونی
statutes قانونی اساسنامه شرکت
statute قانونی اساسنامه شرکت
domicile اقامتگاه
domiciles اقامتگاه
residency اقامتگاه
domicil اقامتگاه
quarter اقامتگاه
domiciliate اقامتگاه
residences اقامتگاه
resiance اقامتگاه
residence اقامتگاه
domicile of origin اقامتگاه مبداء
domicile of origine اقامتگاه اصلی
domicile of choice اقامتگاه انتخابی
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
government house اقامتگاه رسمی فرماندار
letterheads مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterhead مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
constituent company شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
international finance corporation شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company شرکت مادر شرکت مرکزی
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
outsource به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
legitimating عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimate عذر قانونی قانونی
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
business group شرکت سهامی [شرکت]
body corporate شرکت شرکت سهامی
winter quarters پادگان زمستانی اقامتگاه زمستانی
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
component command قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
copyright حق قانونی
forensic medicine طب قانونی
dejure حق قانونی
wife's equity حق قانونی زن
legit قانونی
copyrights حق قانونی
lawful قانونی
legal medicine طب قانونی
regulars قانونی
regular قانونی
medical jurisprudence طب قانونی
of age <idiom> سن قانونی
de jure قانونی
de jur حق قانونی
legal قانونی
legiskative قانونی
licit قانونی
illegality بی قانونی
standard قانونی
official قانونی
normative قانونی
statutory law قانونی
lawless بی قانونی
statutory قانونی
constitutional قانونی
anarchy بی قانونی
canonical قانونی
lawlessness بی قانونی
standards قانونی
formal قانونی
distress ضبط قانونی
prosecutors تعقیب قانونی
action at low اقدام قانونی
substituted service ابلاغ قانونی
legitimate برحق قانونی
statutory offense جرم قانونی
distresses ضبط قانونی
member's bill طرح قانونی
medico legal examiner پزشک قانونی
false غیر قانونی
there is a rule that... قانونی هست
medical jurisprudence پزشکی قانونی
the rule of law تامین قانونی
prosecutor تعقیب قانونی
stand measure اندازه قانونی
medical examiner پزشک قانونی
presumption of law فرض قانونی
forensic medicine پزشکی قانونی
s.i اسناد قانونی
barrister at law وکیل قانونی
forensic psychiatry روانپزشکی قانونی
regular procedure اقدام قانونی
forensic psychology روانشناسی قانونی
legal asset دارائی قانونی
proctor وکیل قانونی
forced sale فروش قانونی
fishing expedition بازپرسی قانونی
medical examiner طبیب قانونی
norms اصل قانونی
assize نرخ قانونی
presumption juris et de jure اماره قانونی
presumption of law استنباط قانونی
cognizance اخطار قانونی
illegal غیر قانونی
short life با عمر قانونی کم
valid قانونی درست
norm اصل قانونی
standards مقرر قانونی
warranted اجازه قانونی
warranting اجازه قانونی
warrants اجازه قانونی
statute احکام قانونی
statutes احکام قانونی
traites lois قراردادهای قانونی
constructive service ابلاغ قانونی
constructive notice ابلاغ قانونی
standards نمونه قانونی
legitimised قانونی کردن
fair game شکار قانونی
warrant اجازه قانونی
covenant in low شرط قانونی
standard نمونه قانونی
standard مقرر قانونی
validating قانونی شناختن
validates قانونی شناختن
validated قانونی شناختن
validate قانونی شناختن
use age عمر قانونی
assignments انتقال قانونی
assignment انتقال قانونی
age of consent سن قانونی دختر
legitimises قانونی کردن
legitimising قانونی کردن
lawless غیر قانونی
posses قدرت قانونی
posse قدرت قانونی
legal tender پول قانونی
impedimenta موانع قانونی
legitimating برحق قانونی
legitimates برحق قانونی
legitimated برحق قانونی
unlawful غیر قانونی
sign over <idiom> بطور قانونی
legitimization قانونی کردن
legitimize قانونی کردن
legitimized قانونی کردن
legitimizes قانونی کردن
legitimizing قانونی کردن
statutory قانونی مقرر
de jure recognition شناسایی قانونی
debt of record دین قانونی
comeback دلیل قانونی
nomocracy حکومت قانونی
underage کمتراز سن قانونی
legal presumtion فرض قانونی
legal proceedings اقدامات قانونی
comebacks دلیل قانونی
legal deposit سپرده قانونی
judicial arbitrator داور قانونی
legal circumstantial evidence اماره قانونی
legal capacity اهلیت قانونی
heir at law وارث قانونی
juridical قانونی شرعی
jurisdication اختیار قانونی
legal reserves ذخیرههای قانونی
legal reserves ذخایر قانونی
legal easement حق ارتفاق قانونی
legal impediment مانع قانونی
legal guardianship ولایت قانونی
legal guardian ولی قانونی
legalize قانونی کردن
legalized قانونی کردن
legal monopoly انحصار قانونی
legal medicine پزشکی قانونی
coroners طبیب قانونی
coroner طبیب قانونی
legalizing قانونی کردن
Legal Advisor مشاور قانونی
legitimate excuse عذر قانونی
legal counsel مشاور قانونی
legal capacity صلاحیت قانونی
legal suit دادخواست قانونی
jurisdiction اختیار قانونی
guardianship قیمومیت قانونی
moratoriums مهلت قانونی
moratorium مهلت قانونی
legal ohm اهم قانونی
legalising قانونی کردن
legal interest ربح قانونی
legal interest بهره قانونی
legalizes قانونی کردن
lawfulness قانونی بودن
legalises قانونی کردن
legal liability بدهی قانونی
legalization قانونی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com