Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6 milliseconds)
English
Persian
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
Search result with all words
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
Other Matches
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
complete
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
follow out
بانجام رساندن
come about
بانجام رسیدن
completes
بانجام رساندن
completing
بانجام رساندن
outwork
بانجام رساندن
to carry through
انجام دادن
perform
انجام دادن
coverings
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
performed
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
covers
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
carry out
انجام دادن
performs
انجام دادن
pay
انجام دادن
do up
انجام دادن
put on
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
go through
انجام دادن
furnish
انجام دادن
cover
انجام دادن
effecting
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
paying
انجام دادن
pays
انجام دادن
chare
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
effected
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
effect
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
to go through
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
execute
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to put through
انجام دادن
char
انجام دادن
charring
انجام دادن
carry out
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
to make good
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implement
انجام دادن
implementing
انجام دادن
implements
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
chars
انجام دادن
implement
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
administer
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
actualize
انجام دادن
eventual
موکول بانجام شرطی
put over
بازحمت بانجام رساندن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
top
خوب انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
lurks
در خفا انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
performed
انجام دادن خوب یا بد
perform
انجام دادن خوب یا بد
to toss off
زود انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
process
بانجام رساندن تمام کردن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun
بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
administered
انجام دادن اعدام کردن
deliberates
عمدا انجام دادن عمدی
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
deliberating
عمدا انجام دادن عمدی
pops
بسرعت عملی انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
popped
بسرعت عملی انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
deliberated
عمدا انجام دادن عمدی
deliberate
عمدا انجام دادن عمدی
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
effecturate
موجب شدن انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com