English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
negligence اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
Other Matches
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
consuetudinary عادی معمول
horse sense شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
countertenor خوانندهای که صدای بسیار بلند وغیر عادی دارد
countertenors خوانندهای که صدای بسیار بلند وغیر عادی دارد
clearheaded بافهم
military courtesy رفتارو اداب نظامی
ppi gauge معیار سنجش استاندارد بار معیار سنجش ابعاد استانداردبستههای پستی
salachak فرش محرابی یموتی [این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
tacit collusion حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
single precision تک دقتی
inaccuracies بی دقتی
inexactness بی دقتی
inobservance بی دقتی
inaccuracy بی دقتی
scitovsky double criterion معیار دوگانه سیتووسکی معیار مضاعف سیتووسکی
inattentively از روی بی دقتی
inexactly ازروی بی دقتی
per incuriam به علت بی دقتی
dissipation تفریط
wasting تفریط
negligence تفریط
waste تفریط
wastes تفریط
jerry built با بی دقتی روی هم سوار شده
jerry-built با بی دقتی روی هم سوار شده
encroachment and waste تعدی و تفریط
wastage تفریط کاری
extremities افراط و تفریط
wrongful act and misuse تعدی و تفریط
extremity افراط و تفریط
hypermnesia ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
neglected اهمال
neglecting اهمال
neglects اهمال
negligence اهمال
neglect اهمال
nonfeasance اهمال
golden mean برکناری از افراط و تفریط
go to extreme افراط و تفریط کردن
take an extreme course افراط یا تفریط کردن
tortious مبتنی بر تعدی و تفریط
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
gross negligence اهمال فاحش
dawdle اهمال کار
dawdled اهمال کار
dodge اهمال جاخالی
dawdles اهمال کار
dawdling اهمال کار
dodges اهمال جاخالی
dodging اهمال جاخالی
dodged اهمال جاخالی
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
display tolerance میزان دقتی که با ان اطلاعات گرافیکی می توانند خروجی باشند
of no understanding بی شعور
mother wit شعور
witless بی شعور
sottish بی شعور
good sense شعور
limen شعور
neghgent اهمال کار بی مبالات
gross negligence تقصیر در نگهداری مال تعدی و تفریط
brutish بی شعور درشت
sensed شعور معنی
sense شعور هوش
sense هوش شعور
reason خرد شعور
sensed شعور هوش
senses شعور معنی
sensed هوش شعور
class consciousness شعور طبقهای
senses شعور هوش
senses هوش شعور
sense شعور معنی
clouding of consciousness تیرگی شعور
instinct شعور حیوانی
reasons خرد شعور
instincts شعور حیوانی
voluntary waste تعدی و تفریط در عین مستاجره یا ملک موردتصرف
lax سهل انگار اهمال کار
You have cobwebs in your head. <idiom> تو شعور نداری [اصطلاح]
witling ادم بی شعور و کم عقل
wastes تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
gross negligence اشتباهات کلی ناشی از بی دقتیها بی دقتی کلی
criterion معیار
sample معیار
benchmarks معیار
paragon معیار
rate of dosage معیار
canonical معیار
sampled معیار
dimension معیار
test معیار
norms معیار
gauged معیار
standard معیار
touchstone معیار
touchstones معیار
yardstick معیار
yardsticks معیار
dimensions معیار
gauges معیار
benchmark معیار
tested معیار
standards معیار
gauge معیار
received معیار
paragons معیار
norm معیار
tests معیار
usual معمول
in vogue معمول
usages معمول
in- معمول
usage معمول
going معمول
in معمول
sigma score نمره معیار
gauges مقیاس معیار
sigma انحراف معیار
standard score نمره معیار
system standard معیار سیستم
standardization معیار گیری
standard deviation انحراف معیار
gauge مقیاس معیار
standard error خطای معیار
gauged مقیاس معیار
standard stimulus محرک معیار
standards یکسان معیار
g نمونه معیار
standards of living معیار زندگی
standard of living معیار زندگی
gray code معیار GREY
standard یکسان معیار
criterion of degeneracy معیار تبهگنی
pareto criterion معیار پاراتو
STD مخفف معیار
STDs مخفف معیار
normal هنجار معمول
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
enchorial معمول متعارفی
out of the ordinary غیر معمول
it is usual with him معمول اوست
out of the common غیر معمول
fashionably مطابق معمول
by usage یا معمول سابق
as usual <idiom> طبق معمول
usual conditions شرایط معمول
eccentrically بطورغیر معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
in character <idiom> مثل معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
practice معمول به عادت
off the map غیر معمول
usu مخفف معمول
vogue رسم معمول
as usual مطابق معمول
undersized کوچکتر از معمول
to set in معمول شدن
to be in f. معمول بودن
off season ارزان تر از معمول
air quality criterion معیار کیفیت هوا
wire gauge معیار ضخامت سیم
Greenwich Mean Time معیار ساعت گرینویچ
standard error of estimate خطای معیار براورد
sm خطای معیار میانگین
standard error of mean خطای معیار میانگین
sigmagram نگاره نمرات معیار
sed خطای معیار تفاوت
criterion معیار نشان قطعی
standard error of difference خطای معیار تفاوت
it is our usual p to معمول ما این است که
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
quite the thing مطابق بارسم معمول
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
intercolonial معمول در میان مستعمرات
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
gangling بلند تراز حد معمول
institution رسم معمول عرف
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness معمول بودن معتادیت
price current صورت نرخهای معمول
introduction معمول سازی ابداع
introductions معمول سازی ابداع
standard error of measurement خطای معیار اندازه گیری
sd انحراف معیار گروه نمونه
printed معمولا با معیار نقط ه در اینچ
SE خطای معیار اندازه گیری
standardization مطابق معیار خاص دراوردن
prints معمولا با معیار نقط ه در اینچ
print معمولا با معیار نقط ه در اینچ
standard progressive matrices test ازمون ماتریسهای مدرج معیار
cupola practice روش معمول کوره کوپل
international practice طریقه معمول به بین المللی
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com