Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (6 milliseconds)
English
Persian
repress
باز کوفتن فرونشاندن
represses
باز کوفتن فرونشاندن
repressing
باز کوفتن فرونشاندن
Other Matches
footslog
پا کوفتن
contuse
کوفتن
knock at the door
در کوفتن
forges
بر سندان کوفتن
forge
بر سندان کوفتن
oppressing
ستم کردن بر کوفتن
oppress
ستم کردن بر کوفتن
oppresses
ستم کردن بر کوفتن
reforge
دوباره برسندان کوفتن
repress
سرکوب کردن در خود کوفتن
represses
سرکوب کردن در خود کوفتن
repressing
سرکوب کردن در خود کوفتن
spike
کوفتن توپ به زمین بعد از کسب امتیازابشار
spearing
سد کردن راه حریف با کوفتن کلاه خود به سینه او
speared
سد کردن راه حریف با کوفتن کلاه خود به سینه او
spear
سد کردن راه حریف با کوفتن کلاه خود به سینه او
spears
سد کردن راه حریف با کوفتن کلاه خود به سینه او
lulled
فرونشاندن
tranquilizes
فرونشاندن
tranquilized
فرونشاندن
calms
فرونشاندن
calming
فرونشاندن
calmest
فرونشاندن
calmer
فرونشاندن
calmed
فرونشاندن
calm
فرونشاندن
quells
فرونشاندن
quelling
فرونشاندن
tranquilizing
فرونشاندن
tranquillised
فرونشاندن
lulling
فرونشاندن
lulls
فرونشاندن
infix
فرونشاندن
tranquilize
فرونشاندن
lull
فرونشاندن
tranquillizing
فرونشاندن
tranquillized
فرونشاندن
tranquillize
فرونشاندن
tranquillising
فرونشاندن
tranquillises
فرونشاندن
quelled
فرونشاندن
quell
فرونشاندن
agree
فرونشاندن
stamp out
فرونشاندن
agreeing
فرونشاندن
agrees
فرونشاندن
slakes
فرونشاندن
atone
فرونشاندن
atoned
فرونشاندن
atones
فرونشاندن
atoning
فرونشاندن
pacifying
فرونشاندن
pacify
فرونشاندن
pacifies
فرونشاندن
pacified
فرونشاندن
tranquillizes
فرونشاندن
slaked
فرونشاندن
slake
فرونشاندن
appeasing
فرونشاندن خواباندن
slacks
شل کردن فرونشاندن
slackest
شل کردن فرونشاندن
appease
فرونشاندن خواباندن
appeases
فرونشاندن خواباندن
to slack one's thirst
فرونشاندن تشنگی
to slake one's thirst
فرونشاندن تشنگی
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to wear down
له کردن فرونشاندن
slack
شل کردن فرونشاندن
appeased
فرونشاندن خواباندن
to soften one's anger
فرونشاندن عصبانیت
sate
راضی کردن فرونشاندن
stifled
خاموش کردن فرونشاندن
stanch
ساکن شدن فرونشاندن
stifle
خاموش کردن فرونشاندن
extinguishes
خفه کردن فرونشاندن
extinguish
خفه کردن فرونشاندن
soften
شیرین کردن فرونشاندن
softened
شیرین کردن فرونشاندن
softens
شیرین کردن فرونشاندن
extinguishing
خفه کردن فرونشاندن
put down
ذخیره کردن فرونشاندن
propitiation
فرونشاندن خشم وغضب
put-down
ذخیره کردن فرونشاندن
put-downs
ذخیره کردن فرونشاندن
stifles
خاموش کردن فرونشاندن
cooling off
خونسرد شدن غضب را فرونشاندن
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
slams
صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند دررا با شدت بهم زدن بهم کوفتن
slammed
صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند دررا با شدت بهم زدن بهم کوفتن
slam
صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند دررا با شدت بهم زدن بهم کوفتن
slamming
صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند دررا با شدت بهم زدن بهم کوفتن
curbed
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com