Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
to plow
[one's way]
through something
[American English]
با سختی در کاری جلو رفتن
Other Matches
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
get round
از زیر
[کاری]
در رفتن
sink one's teeth into
<idiom>
با جدیت دنبال کاری رفتن
to chicken out of something
از زیر کاری در رفتن
[اصطلاح روزمره]
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
hardship
سختی
rigour
سختی
austerity
سختی
hardships
سختی
rigors
سختی
rigor
سختی
grievousness
سختی
roughing
سختی
rigorism
سختی
rigorousness
سختی
rigours
سختی
buckram
سختی
terribleness
سختی
oppressiveness
سختی
difficulties
سختی
strictness
سختی
difficulty
سختی
sternness
سختی
inflexibility
سختی
odburacy
سختی
flintiness
سختی
inexorability
سختی
steeliness
سختی
intensity
سختی
soreness
سختی
hard lines
سختی
inclemency
سختی
adamancy
سختی
privations
سختی
privation
سختی
intenseness
سختی
duress
سختی
inexpiableness
سختی
intractability
سختی
tenacity
سختی
astingency
سختی
aggravation
سختی
intolerableness
سختی
toughness
سختی
implacability
سختی
adamancy
سر سختی
impenetrableness
سختی
induration
سختی
hardness
سختی
arduousness
سختی
stiffness
سختی
violence
سختی
severity
سختی
hardiness
سختی
hardily
به سختی
rigidity
سختی
hardness of water
سختی اب
long suffering
سختی کش
seriously
به سختی
heavily
به سختی
intension
سختی
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
eburnation
عاجی سختی
softener
کاهنده سختی اب
life of privation
زندگی در سختی
addle
سختی گرفتاری
resistance
سختی مخالفت
duration
سختی بقاء
strain hardness
سختی درجه
permanent hardness
سختی دائمی
sclerometer
سختی سنج
rebound hardness
سختی جهشی
permanent hardness of water
سختی دایم اب
acataposis
سختی بلع
durometer
سختی سنج
asperity
سختی ترشی
refractorily
باسر سختی
painfulness
زحمت سختی
stubbornness
سر سختی لجاجت
soften
سختی را گرفتن
softened
سختی را گرفتن
softens
سختی را گرفتن
hardness test
ازمایش سختی
stubbornly
از روی سر سختی
hardly any
به سختی هیچ
[هر]
hardenability
قابلیت سختی
gameness
جان سختی
water hardness
درجه سختی آب
I hardly ate
من تو را سختی خوردم
thermosetting
سختی پذیر
granite
سختی استحکام
tenacity coefficient
ضریب سختی
depth of hardening zone
عمق سختی
depth of case
عمق سختی
strain hardness
سختی کشی
solidity
استواری سختی
imperviousness
سختی بی اعتنائی
graveness
عبوسی سختی
impact hardness
سختی برخورد
temporary hardness
سختی موقت
irreconcilability
سختی در عقیده
narrow circumstances
تنگی سختی
to suffer hardship
سختی کشیدن
irreconcilableness
سختی در عقیده
red hardness
سختی گرم سرخ
stresses
سختی پریشان کردن
stressing
سختی پریشان کردن
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
rebound hardness test
ازمایش سختی جهشی
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
rockwell hardness test
ازمایش سختی راک ول
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
stress
سختی پریشان کردن
quenching
ترساندن درجه سختی
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
to rub through or along
با سختی بسر بردن
brinell hardness number
ضریب سختی برینل
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
thrust hardness
درجه سختی فشاری
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
thermoset
پلاستیک سختی ناپذیر
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
the violence of a wind
سختی یاتندی باد
vickers hardness test
ازمایش سختی ویکرز
drop hardness test
ازمایش سختی سقوطی
scleroscope hardness
دستگاه سختی سنج
It was raining hard.
باران سختی می با رید
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
thermoplastics
پلاستیک سختی ناپذیر
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
scratch hardness
درجه سختی خراش
to get off easy
بدون سختی رها یافتن
charley horse
سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
water softener
[کاهش دهنده درجه سختی آب]
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
violence
شدت و تندی و سختی خشونت
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
English is not a hard language .
انگلیسی زبان سختی نیست
footed
سر تیر ماده سختی راقراردادن
joming test
ازمایش تعیین سختی فلزات
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
thermoplast
پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
to get off lightly
بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply
بدون سختی رها یافتن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
He is hard nut to crack .
آدم سختی (سخت گیری )است
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
accolades
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolade
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
durometer
اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
carbonet hardness
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
lignum vi tae
یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
nerds
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
nerd
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
multipoundage syatem
روش تمرین وزنه برداری باکاستن وزنه هنگام سختی کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com