English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English Persian
jot با شتاب نوشتن
jots با شتاب نوشتن
jotted با شتاب نوشتن
Search result with all words
scrawl با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawled با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
Other Matches
cyclotron دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
photodigital memory سیستم حافظه کامپیوتری که از لیزر برای نوشتن داده روی فیلم ای که بعدا چندین بار قابل خواندن است ولی نه نوشتن استفاده میکند. WORM نیز گفته میشود. حافظه نوشتن یک بار
write protect غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
encipher برمز نوشتن رمز نوشتن
to a. letter روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
DVD درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن , پاک کردن و نوشتن مجدد داده روی دیسک DVD میدهد
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
he dose not know how to write نوشتن نمیداند نوشتن بلدنیست بلدنیست بنویسد
hustling شتاب
over hasty پر شتاب
accelerator شتاب
speeding شتاب
speeds شتاب
precipitation شتاب
accelerators شتاب
at leisure بی شتاب
speed شتاب
cursoriness شتاب
expediency شتاب
expedience شتاب
hastiness شتاب
hie thee شتاب کن
at full lick با شتاب
in a hurry در شتاب
acceleration lane خط شتاب
hustles شتاب
hustled شتاب
pelt شتاب
pelts شتاب
pelted شتاب
haste شتاب
acceleration شتاب
unhurried بی شتاب
unhurriedly بی شتاب
hustle شتاب
acceleration of gravity شتاب ثقل
dispatches کشتن شتاب
dispatch کشتن شتاب
apparent gravity شتاب گرانی
accelerate شتاب دادن
despatched کشتن شتاب
dispatched کشتن شتاب
despatching کشتن شتاب
despatches کشتن شتاب
acceleration of gravity شتاب گرانش
angular acceleration شتاب زاویهای
angular acceleratin شتاب زاویهای
accelerometer شتاب سنج
acceleration time زمان شتاب
acceleration space فضای شتاب
acceleration principle اصل شتاب
apparent gravity شتاب ثقل
acceleration of free fall شتاب ثقل
acceleration of free fall شتاب گرانی
speeds میزان شتاب
speeds شتاب حرکت
deceleration شتاب کاهنده
deceleration شتاب منفی
hurrying راندن شتاب
hurrying شتاب کردن
hurry راندن شتاب
hurry شتاب کردن
hasty شتاب زده
hurries راندن شتاب
hurries شتاب کردن
hurriedly از روی شتاب
tilts شتاب پرتاب
tilted شتاب پرتاب
speeds شتاب کامیابی
speeding شتاب حرکت
accelerated شتاب دادن
acceleration due to gravity شتاب ثقل
acceleration coefficient ضریب شتاب
accelerating power قدرت شتاب
accelerating electrode الکترود شتاب ده
accelerated particle ذره با شتاب
retardation شتاب منفی
peremptory شتاب امیز
speed شتاب کامیابی
speed میزان شتاب
speeding شتاب کامیابی
speeding میزان شتاب
accelerates شتاب دادن
accelerating شتاب دادن
tilt شتاب پرتاب
negative acceleration شتاب منفی
precipitateness شتاب زدگی
previousness شتاب زدگی
skeet شتاب کردن
skelp شتاب کردن
skelpit شتاب کردن
post haste با شتاب فراوان
post deflection acceleration شتاب ثانوی
positive acceleration شتاب مثبت
net acceleration شتاب برایند
net acceleration شتاب خالص
resultant acceleration شتاب برایند
resultant acceleration شتاب خالص
no hurry شتاب نداریم
normal acceleration شتاب عمودی
normal acceleration شتاب قائم
accelerators الکترد شتاب ده
to make haste شتاب کردن
transverse acceleration شتاب عرضی
whirry شتاب کردن
to make a hurry شتاب کردن
to look sharp شتاب کردن
to come along شتاب کردن
accelerators شتاب دهنده
accelerator الکترد شتاب ده
accelerator شتاب دهنده
spatchcock با شتاب جادادن
acceleration of gravity شتاب گرانی
impact acceleration شتاب ضربه ای
hastener شتاب کننده
electron acceleration شتاب الکترون
coefficient of acceleration ضریب شتاب
hying شتاب کردن
speed شتاب حرکت
hurriedness شتاب زدگی
in a hurried state در حال شتاب
initial acceleration شتاب اولیه
make a push شتاب کردن
longitudinal acceleration شتاب طولی
hie شتاب کردن
linear acceleration شتاب خطی
d. haste شتاب زیاد
centripetal acceleration شتاب مرکزگرا
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
forwardness اشتیاق شتاب زدگی
electron accelerator شتاب دهنده الکترون
accelerator board تخته شتاب دهنده
decelerating electrode الکترد شتاب گیر
hurry skurry دستپاچگی شتاب زدگی
to polish off با شتاب پرداخت کردن
jerk میزان تغییر شتاب
coefficient of acceleration ضریب شتاب اقتصادی
pelts شتاب کردن ضربه
pelted شتاب کردن ضربه
pelt شتاب کردن ضربه
centrifugal acceleration شتاب گریز از مرکز
jerked میزان تغییر شتاب
jerking میزان تغییر شتاب
jerks میزان تغییر شتاب
accelerated particle ذره شتاب دار
hurry scurry دستپاچگی شتاب زدگی
precipitately از روی شتاب زدگی
at full pelt با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
accelerator catalyst کاتالیزور شتاب دهنده
velocity سرعت سیر شتاب
post haste بسرعت شتاب فراوان
velocities سرعت سیر شتاب
ion accelerator شتاب دهنده یون
ionic centrifuge شتاب دهنده یونی
grab off با شتاب گرفتن قاپیدن
linear accelerator شتاب دهنده خطی
compass acceleration error خطای شتاب جهت یاب
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
hastiness دست پاچگی شتاب زدگی
decelerete بصورت منفی شتاب دادن
slow and sure شتاب کار را خراب میکند
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
kinetic lead سبقت مربوط به شتاب یاانرژی سینتیک
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
gal واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
red out از بین رفتن قدرت بینایی هنگام سقوط با شتاب منفی
gals واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
earthquake factor مقدار درصد شتاب ثقلی که درطرح محاسبات ساختمانی منظور میگردد
poomse نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
ride control سیستم کنترل ایرودینامیکی اتوماتیک که شتاب قائم ناشی از تندبادها را کاهش میدهد
sthene واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
pascal فشار وارد بریک نقطه صرف نظر از شتاب ناشی از گرانش در همه جهات یکسان میباشد
scrawl بد نوشتن
inscribing نوشتن
write head هد نوشتن
to drive a pen or quill نوشتن
superscrible نوشتن
scribbling بد نوشتن
put down <idiom> نوشتن
scrawled بد نوشتن
pen نوشتن
to put down نوشتن
inscribes نوشتن
to reduce to writing نوشتن
to set down نوشتن
inscribed نوشتن
inscribe نوشتن
scrawls بد نوشتن
indite نوشتن
scrawling بد نوشتن
writes نوشتن
scribble بد نوشتن
pens نوشتن
scribbled بد نوشتن
penning نوشتن
pt down نوشتن
penned نوشتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com