English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (2 milliseconds)
English Persian
to be illustrative of با مثال نشاندادن
Other Matches
shew نشاندادن
reluct بی میلی نشاندادن
rebus نشاندادن واژه ها بصورت مصور
gap marker علامت مخصوص نشاندادن رخنه در میدان مین
silhouettes نقاشی سیاه یکدست بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن
silhouette نقاشی سیاه یکدست بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن
illustration مثال
illustrations مثال
saw مثال
sawed مثال
sawing مثال
saws مثال
ensample مثال
praxis مثال
examples مثال
impresa مثال
paradigm مثال
paradigms مثال
parable مثال
parables مثال
example مثال
namely <adv.> برای مثال
to wit <adv.> برای مثال
videlicet برای مثال
tag مثال مبتذل
in fact برای مثال
exempli gratia [e.g.] به عنوان مثال
To cite an example . مثال آوردن
e.g برای مثال
videlicet برای مثال
illustratively با عکس یا مثال
instance مثال شاهد
instances مثال شاهد
namely برای مثال
exemplar مانند مثال
exemplars مانند مثال
locus مثال ادبی
allegorically بطریق مثال
tags مثال مبتذل
exemplum مثال نمونه
exemplification مثال اوری
for example به عنوان مثال
exempli gratia برای مثال
instant ماه کنونی مثال
For instance . By way of example . مثلا"( من باب مثال )
query by example سئوال از طریق مثال
instants ماه کنونی مثال
to suck on مکیدن [مثال آب نبات چوبی ]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
suppressant داروی جلوگیر [مثال اشتها]
to recover from something ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
to recover from something جبران کردن [مثال از بحرانی]
practice fee دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
as بهمان اندازه بعنوان مثال
instance بعنوان مثال ذکر کردن
instances بعنوان مثال ذکر کردن
to recover from something به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
traffic on public roads رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
street traffic رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
to descend [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to enter [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
locus classicus مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
boolean operation عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
models آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
model آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
nosy parker پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
kibitzer پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
hank طول مشخصی از نخ [بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
to make a complaint [about] شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
general grant کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
tone-on-tone [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
over dyeing [رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com