English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
Other Matches
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
bargains معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargaining معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
both هردو
they are at loggerheads هردو کله خرند
in letter and in spirit از حیث نص و معنی هردو
All is ephemeral , the fame and the famous . شهرت ومشهور هردو درگذرند
i p that they are both gone احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
package deal معامله کلی معامله چکی
package deals معامله کلی معامله چکی
futures goods کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
contempt در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
fradulent conveyance معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
Mamihlapinatapai نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
double footed بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
eureka >من کشف کردم <
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
iwas late دیر کردم
i knocked at the door دق الباب کردم
I am late. من دیر کردم.
i hid my self را پنهان کردم
i asked him a question پرسشی از او کردم
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
i managed to do it ان کار را درست کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i did that of my own free will این کار را کردم
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
i made him go او را وادار کردم برود
i made him go او راوادار به رفتن کردم
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
negotiations معامله
negotiation معامله
transactor معامله گر
penny worth معامله
treament معامله
truckman معامله گر
transactions معامله
trucks معامله
transaction معامله
trucking معامله
dealing معامله
bargaining معامله
bargained معامله
bargains معامله
sell معامله
selling معامله
bargain معامله
truck معامله
trucked معامله
sells معامله
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
merchantable قابل معامله
sell-out معامله کردن
unauthorized transaction معامله فضولی
unconscionable bargain معامله نامعقول
valid transaction معامله صحیح
transacts معامله کردن
transacting معامله کردن
transact معامله کردن
sell-outs معامله کردن
invitation to treat دعوت به معامله
deals معامله کردن
sell out معامله کردن
performance انشاء معامله
performances انشاء معامله
not negotiable غیرقابل معامله
treater طرف معامله
short sale معامله سلف
to do business معامله کردن
spot transaction معامله نقدی
He goes on and on . He is most persistent . ول کن معامله نیست
terms of trade شرایط معامله
transaction on change معامله در بورس
transacted معامله کردن
to take معامله قماری
truckage مبادله معامله
retorsion معامله به مثل
object of transaction مورد معامله
collective bargaining معامله جمعی
option اختیار معامله
options اختیار معامله
bargain معامله باصرفه
chap معامله کردن
reciprocity معامله بمثل
reciprocity معامله به مثل
private treaty معامله خصوصی
reciprocation معامله متقابله
dealt حد معامله کردن
speculative معامله قماری
negotiable قابل معامله
an nucertain transaction معامله غرری
arbitrage معامله به سود
arbitrage معامله با منفعت
ventures معامله قماری
barterer معامله گر پایاپای
cause of a transaction جهت معامله
reason for a transaction جهت معامله
reciprocal treatment معامله متقابله
trucks معامله کردن
credit sale اعتبار در معامله
dealing in futures معامله سلف
venturing معامله قماری
trucking معامله کردن
package deal معامله یکجا
package deals معامله یکجا
swapped معامله پایاپای
swaps معامله پایاپای
swopped معامله پایاپای
swopping معامله پایاپای
swops معامله پایاپای
truck معامله کردن
trucked معامله کردن
negotiator طرف معامله
negotiators طرف معامله
intercourse مراوده معامله
venture معامله قماری
hedgehoggy سخت معامله
bargains معامله باصرفه
deal معامله کردن
to make a market of معامله کردن
deal حد معامله کردن
bargaining معامله باصرفه
deals حد معامله کردن
swap معامله پایاپای
bargained معامله باصرفه
ventured معامله قماری
dealing خریدوفروش و معامله
trade in for معامله کردن
forward purchase معامله سلف
fictitious transaction معامله صوری
forward dealing معامله به وعده
strike a bargain معامله کردن
do business معامله کردن
reciprocates معامله متقابله کردن
treatment طرز عمل معامله
treatments طرز عمل معامله
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com