Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
Other Matches
scarcely
زورکی
f. tears
گریه زورکی
constrained smile
لبخند زورکی
scarc ely
زورکی جخت
f. smile
لبخندیاخنده زورکی
A forced laugh.
خنده زورکی
to force a smile
خنده زورکی کردن
simpering
خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simpers
خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simper
خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simpered
خنده زورکی کردن پوزخند زدن
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
remembrance
خاطر
minding
خاطر
minds
خاطر
mind
خاطر
behalf
خاطر
for his sake
به خاطر او
on account of somebody
[something]
به خاطر
Due to
به خاطر
sake
خاطر
for the love of
به خاطر,
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
self gratification
ترضیه خاطر
attentions
خاطر حواس
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
tranquillity
اسایش خاطر
gladness
مسرت خاطر
lacerated
خاطر ازرده
spontaneous generation
بطیب خاطر
free will
طیب خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
security
اسایش خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
gladly
با مسرت خاطر
tranquility
اسایش خاطر
ex officio
به خاطر شغل
to escape one's memory
از خاطر رفتن
umbrageous
رنجیده خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
attention
خاطر حواس
amativeness
خاطر خواهی
in service
به خاطر خدمت
solace
تسلیت خاطر
sure
خاطر جمع
for his sake
برای خاطر او
surer
خاطر جمع
surest
خاطر جمع
of ones own accord
بطیب خاطر
in the interests of truth
برای خاطر راستی
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
accord
دلخواه طیب خاطر
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
accorded
دلخواه طیب خاطر
nuisances
مایه تصدیع خاطر
nuisance
مایه تصدیع خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
relief
ترمیم اسایش خاطر
to feel sure
خاطر جمع بودن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
point
خاطر نشان کردن
For your sake .
محض خاطر شما
for pity's sake
برای خاطر خدا
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for nothing
برای خاطر هیچ
for mercy sake
برای خاطر خدا
for god's sake
برای خاطر خدا
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
inorder to
به خاطر اینکه برای
certes
خاطر جمعی تحقیق
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
depend upon it
خاطر جمع باشید
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
that is why
به خاطر این است که چرا
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
recoilless
جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
inoperculate
بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
but
بدون
goalless
بدون گل
without
بدون
indubitable
بدون شک
undoubtedly
بدون شک
i'll warrant
بدون شک
ex-
بدون
ex
بدون
sans
بدون
to a certainty
بدون شک
doubtlessly
بدون شک
and no mistake
بدون شک
unstressed
بدون مد
acheilous
بدون لب
obtrusively
بدون حق
acheilos
بدون لب
wanting
بدون
not nearctic
بدون
bottomless
بدون ته
undoubted
بدون شک
termless
بدون شرط
bachelors
بدون عیال
terrorless
بدون ترس
unsigned
بدون امضاء
dealated
بدون بال
bareheaded
بدون کلاه
flavorless
بدون مزه
failure free
بدون خرابی
inaction
بدون فعالیت
degas
بدون گازکردن
bachelor
بدون عیال
endless
بدون پایان
stemless
بدون تنه
strikeless
بدون ضربت
free of tax
بدون مالیات
free from slip
بدون لغزش
free from backlash
بدون لقی
tenantless
بدون مستاجر
untitled
بدون عنوان
unvocal
بدون موسیقی
cordless
بدون سیم
unvalued
بدون ارج
untitled
بدون سراغاز
exclusive of
بدون در نظرگرفتن
unmennerly
بدون اداب
unmannered
بدون اداب
diamensionless
بدون بعد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com