English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
ageless بدون عمر معینی
Other Matches
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
adjutantship معینی
adjutancy معینی معاونت
stations درپست معینی گذاردن
stationed درپست معینی گذاردن
he is at a loose end کار معینی ندارد
cost plus بعلاوه سود معینی
inbound محصور در حدود معینی
station درپست معینی گذاردن
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
orbs بدور مدار معینی گشتن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
model مطابق مدل معینی در اوردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
models مطابق مدل معینی در اوردن
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
local option اختیار تعیین محل معینی
orb بدور مدار معینی گشتن
emplace در محل معینی قرار دادن
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
clearing and switch buying توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
viewport فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
do while یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
grand larceny سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
gyrodyne رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
constrictor گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
wire matrix printer یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
accelerators ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن رادر مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصدیکی از معمولترین این مواداست
accelerator ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن را در مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصد یکی از معمولترین این مواد است
recoilless جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
inoperculate بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
without بدون
acheilos بدون لب
acheilous بدون لب
doubtlessly بدون شک
but بدون
bottomless بدون ته
undoubted بدون شک
undoubtedly بدون شک
goalless بدون گل
indubitable بدون شک
to a certainty بدون شک
wanting بدون
obtrusively بدون حق
unstressed بدون مد
ex- بدون
ex بدون
not nearctic بدون
i'll warrant بدون شک
sans بدون
and no mistake بدون شک
warless بدون جنگ
voteless بدون رای
wayless بدون جاده
dimensionless بدون بعد
vibrationless بدون لرزه
weanting بدون بی منهای
with in compass بدون مبالغه
disconnectedly بدون ارتباط
discontinuously بدون اتصال
ingenuously بدون تزویر
inelastic بدون کشش
indolently بدون درد
exclusive of بدون در نظرگرفتن
incommunicable بدون رابطه
failure free بدون خرابی
incognizant بدون شناسایی
valveless بدون سوپاپ
vacant succession بدون جانشین
unvalued بدون ارج
bachelor بدون عیال
bachelors بدون عیال
inaction بدون فعالیت
unsigned بدون امضاء
degas بدون گازکردن
dealated بدون بال
unpromising بدون امید
unmennerly بدون اداب
deice بدون یخ کردن
inoperculate بدون دریچه
humble بدون ارتفاع
diamensionless بدون بعد
humblest بدون ارتفاع
unvocal بدون موسیقی
untitled بدون سراغاز
untitled بدون عنوان
diamensionless بدون اندازه
inofficial بدون اجازه
unmannered بدون اداب
flavorless بدون مزه
zero elasticity بدون کشش
fruitlessly بدون نتیجه
backless بدون پشت
backless بدون پشتی
cold turkey بدون آمادگی
faceless بدون صورت
faceless بدون ویژگی
faultless بدون خطا
unexceptional بدون استثنا
consistently بدون تناقض
unmanned بدون سرنشین
guilelessly بدون تزویر
to be sure <idiom> مطمئنا ،بدون شک
under one's own steam <idiom> بدون کمک
wing it <idiom> بدون آمادگی
in vain <idiom> بدون تفثیروموفقیت
nothing if not <idiom> مطمئنا،بدون شک
workless بدون عمل
unequivocal بدون ابهام
inapproachable بدون دسترسی
free from backlash بدون لقی
free from slip بدون لغزش
immusical بدون هماهنگی
immethodical بدون اسلوب
free of tax بدون مالیات
endless بدون پایان
without justification بدون مجوز
unattended بدون متصدی
free play بدون محدودیت
free trader بدون گمرک
without recourse بدون حق مراجعه
without recourse بدون رجوع
holdless بدون گیره
hands down بدون احتیاط
unequivocally بدون ابهام
constantly بدون تغییر
intolerantly بدون بردباری
acid free بدون اسید
avirulent بدون شدت
asymptomatic بدون علامت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com