English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
Other Matches
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
vlsi مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super- کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
the curtain falls پرده میافتد
f. come f.served رودتر راه میافتد
gutter ball گویی که به شیار میافتد
processionist کسیکه با دستهای راه میافتد
lineball توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
chippie ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
lenght ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
heavy گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heaviest گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavies گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavier گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
air operated tipping gear چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
butterfingers کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
u.h.f. بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency بسامد بسیار بسیار زیاد
hole in one گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
state-of-the-art بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
an intercurrent disease ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
occurrence اتفاق
occurrences اتفاق
unity اتفاق
federal اتفاق
togetherness اتفاق
occurence اتفاق
cases اتفاق
case اتفاق
event اتفاق
flukes اتفاق
accidents اتفاق
accident اتفاق
happenings اتفاق
happening اتفاق
fluke اتفاق
league اتفاق
leagues اتفاق
joinder اتفاق
togtherness اتفاق
events اتفاق
chance اتفاق
chanced اتفاق
chances اتفاق
hap اتفاق
chancing اتفاق
coincidences اتفاق
coincidence اتفاق
accidentalness اتفاق
fortuity اتفاق
lague اتفاق
accidentalism اتفاق
accidence اتفاق
confederations اتفاق
confederacy اتفاق
confederacies اتفاق
confederation اتفاق
spigot لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
consensus اتفاق اراء
renewal of the convention تجدید اتفاق
casualist معتقد به اتفاق
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
consensus of opinion اتفاق اراء
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
confederative اتفاق کننده
acts of God اتفاق قهری
act of God اتفاق قهری
occur اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
occurred اتفاق افتادن
occurring اتفاق افتادن
occurs اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
unison اتحاد اتفاق
chancing اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
by a unanimity vote به اتفاق اراء
chance اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
supervention اتفاق ناگهانی
by a unanimous به اتفاق اراء
befalls اتفاق افتادن
fall out اتفاق افتادن
it happened اتفاق افتاد
tide اتفاق افتادن
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
unanimously به اتفاق اراء
unanimity اتفاق اراء
fortuitism عقیده به اتفاق
disunion عدم اتفاق
by accident <adv.> برحسب اتفاق
at random <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
hap اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
happened رخ دادن اتفاق افتادن
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous دارای اتفاق اراء
happens رخ دادن اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
as one man به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
give اتفاق افتادن فدا کردن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
giving اتفاق افتادن فدا کردن
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
protocols خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
lashongs بسیار
precious بسیار
out and a way بسیار
far بسیار
no end of بسیار
not a lettle بسیار
multiped بسیار پا
an abundance of بسیار
oftentimes بسیار
far and away بسیار
many بسیار
longeval بسیار زی
mickle بسیار
mickle or muckle بسیار
by far بسیار
ever so بسیار
beastby بسیار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com