Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
Other Matches
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
estimably
بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
googolplex
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
demonstrates
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
deraign
اثبات کردن
corroborating
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
substantiating
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
proving
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
corroborated
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
prover
اثبات کردن
proves
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
supporting
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
prove
اثبات کردن
substantiates
اثبات کردن
asserts
اثبات کردن
demonstrate
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
dump
رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
affirming
اثبات کردن تصریح کردن
averring
اثبات کردن تصدیق کردن
affirms
اثبات کردن تصریح کردن
affirmed
اثبات کردن تصریح کردن
averred
اثبات کردن تصدیق کردن
aver
اثبات کردن تصدیق کردن
avers
اثبات کردن تصدیق کردن
the f. of a table
بطوریکه
as
بطوریکه
in due f.
بطوریکه
qua
بطوریکه
so that
بطوریکه
according as
همچنانکه بطوریکه
inapplicably
بطوریکه تطبیق ننماید
incomputably
بطوریکه نتوان شمرد
as much as possible
تا بتوان
ineffably
بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
as far as possible
تا انجا که بتوان
micron
01 بتوان 6- متر
exponentiation
بتوان رساندن
incomprehensibly
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
entertainingly
بطوریکه سرگرم کند بطورتفریح دهنده
undecillion
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
tredecillion
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
quattuordecillion
عدد یک با 54صفر بتوان 2
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
quintillion
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
illimitably
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
micro prolog
PROLO بطوریکه قابل دسترس چندین سیستم ریزکامپیوتر باشد
hypoventilation
تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
current fund
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
microbar
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
manageably
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
covers
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
ventriloquism
سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا ازکجابیرون امده
coverings
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
cover
مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
wash in
پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
variable incidence
جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
gestalt
معین بطوریکه اجزاء ان خواص مختصه خودراازطرح و یاشکلی که از این ترکیب بدست اید
blankest
حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
blank
حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
hyperventilation
تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
pitch setting
تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
owenism
اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
positiveness
اثبات
show
اثبات
showed
اثبات
shows
اثبات
proving
اثبات
subantiation
اثبات
ascertainment
اثبات
positivity
اثبات
assertion
اثبات
demonstrations
اثبات
demonstration
اثبات
substantiation
اثبات
agument
اثبات
vindication
اثبات
verification
اثبات
proofs
اثبات
proof
اثبات
affirmations
تصدیق اثبات
documentation
اثبات بامدرک
justificatory
اثبات کننده
provable
قابل اثبات
ascertainable
اثبات پذیر
verifiability
اثبات پذیری
affirmation
تصدیق اثبات
provability
قابلیت اثبات
theorem proving
اثبات نظریه
onus probandi
بار اثبات
proven
اثبات شده
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
demonstrations
اثبات تجربی
demonstration
اثبات تجربی
positivism
اثبات گرایی
demonstratively
ازراه اثبات
ontology probandi
بار اثبات
predication
اثبات موعظه
demonstrative
اثبات کننده
positivist
اثبات گرا
onus of proof
بار اثبات
self-evident
بی نیاز از اثبات
in order to prove
برای اثبات
in proof of
برای اثبات
demonstrator
اثبات کننده
program proving
اثبات برنامه
indemonstrable
اثبات نا پذیر
manifestative
اثبات کننده
proof
اثبات
[ریاضی]
demonstrators
اثبات کننده
burden of proof
بار اثبات
burden of proof
وفیفه اثبات
possitive stagger
ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیمای دوباله بطوریکه لبه حمله بال بالایی جلوترازبخش متنافر بال پایینی باشد
negative stagger
ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیماهی دوباله بطوریکه لبه حمله بال پایینی جلوتراز بخش متنافر بال بالایی قرارگیرد
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
probatory
دال بر اثبات مشروط
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
provably
بطور اثبات پذیر
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
probative
دال بر اثبات مشروط
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
veritable
قابل اثبات حقیقت
to vote plump
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com