Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
Other Matches
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
immovably
چنانکه نتوان جنبش داد
inexpressibly
چنانکه نتوان بیان کرد
irrefragably
چنانکه نتوان تکذیب کرد
inseparably
چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly
چنانکه نتوان درک کرد
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
irrecocilably
چنانکه نتوان انرا وفق داد
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inimitably
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irremissibly
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
irrepealable
غیر قابل الغاء باطل نشدنی
illimitably
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
insolubly
بطور حل نشدنی
an irrepressible person
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
irrecoverably
بطور وصول نشدنی
inseparably
بطور جدا نشدنی
indelibly
بطور پاک نشدنی
indomitably
بطور رام نشدنی
ineffaceably
بطور پاک نشدنی
incalculably
بطور شمرده نشدنی
intractably
بطور رام نشدنی
inextinguishably
بطور خاموش نشدنی
indissolubly
بطور منحل نشدنی
admissibly
بطور قابل قبول چنانکه روا
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
relevantly
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
impalpably
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
portentously
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
attributively
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
opaquely
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
void
باطل شدن باطل کردن
overridden
باطل کردن باطل ساختن
overrode
باطل کردن باطل ساختن
an absurd notion
خیال باطل عقیده باطل
overrides
باطل کردن باطل ساختن
override
باطل کردن باطل ساختن
incondensable
خلاصه نشدنی تغلیظ نشدنی
inconsumable
سوخته نشدنی تمام نشدنی
unappeasable
اقناع نشدنی راضی نشدنی
incorrodible
خورده نشدنی سائیده نشدنی
insupressive
پامال نشدنی موقوف نشدنی
incomputably
بطوریکه نتوان شمرد
irrepressible joy
ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
You cannot make bricks without straw.
<proverb>
بى کاه نتوان خشت ساخت .
ineffably
بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
kittle cattle
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
irrepressible joy
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
no enemy is insignificant
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irretraceable
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
incomprehensibly
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irredeemably
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
oversale
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
in the event that
چنانکه
so that
چنانکه
how
چنانکه
as
چنانکه
gratifyingly
چنانکه خوشنودسازد
admissibleness
چنانکه روا
expressively
چنانکه مقصودرابرساند
as it deserves
چنانکه باید
so to speak
چنانکه گویی
cresuendo
چنانکه صداخردخرد
permissively
چنانکه مخیرسازد
prettily
چنانکه زیبانماید
coordinately
چنانکه یکجورباشد
dilatorily
چنانکه پرشود
insolubly
چنانکه اب نشود
proper
چنانکه شایدوباید
pinchingly
چنانکه فشاراورد
as is well known
چنانکه مشهور
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
an impossible hat
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
funnily
چنانکه خنده اورد
effusively
چنانکه گویی بریزد
according as
چنانکه بدان سان که
fitfully
چنانکه بگیردوول کند
invulnerably
چنانکه زخم برندارد
meetly
چنانکه در خور باشد
decreasingly
چنانکه روبکاهش گذارد
according to his version
چنانکه او شرح میداد
meetly
چنانکه باید و شاید
inviolably
چنانکه سزاوارحرمت باشد
invisibly
چنانکه دیده نشود
gratifyingly
چنانکه خوشی دهد
heliocentrically
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
gruesomely
چنانکه وحشت اورد
brilliantly
چنانکه برجسته باشد
interminably
چنانکه تمام نشود
comme il faut
چنانکه باید وشاید
privatively
چنانکه نفی یا استثناکند
culpably
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
prettily
بخوبی چنانکه باید
pitfully
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
decrescendo
چنانکه صداخردخردضعیف شود
meaningly
چنانکه مقصودرا برساند
opprobriously
چنانکه رسوایی اورد
inexpressively
چنانکه مقصودرا نرساند
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
permissively
چنانکه اجازه بدهد
irrecoverably
چنانکه بهبودی نپذیرد
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
inadmissibly
چنانکه روایاجایز نباشد
medially
چنانکه درمیان باشد
perniciously
چنانکه زیان اورد
convincingly
چنانکه متقاعد کند
null
باطل
void
باطل
invalid
باطل
nulity
باطل
invalids
باطل
null and void
باطل
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
pleasingly
چنانکه خوش ایند باشد
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
piquantly
چنانکه دهن رامزه بیاورد
indefensibly
چنانکه دفاع بردار نباشد
prepossessingly
چنانکه جلب توجه نماید
as is well known
چنانکه همه کس بخوبی میدانند
objectiveness
چنانکه در خارج معقول باشد
inexpressively
چنانکه زبان دار نباشد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
perplexingly
چنانکه گیج یا حیران سازد
epidemically
چنانکه همه جاسرایت کند
pestilently
چنانکه برای اخلاق مضرباشد
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
sanguinarily
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
retroactively
چنانکه شامل گذشته شود
peerlessly
چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
engagingly
چنانکه سرگرم یامشغول کند
onerously
چنانکه مستلزم انجام تعهدی
euphoniously
چنانکه بگوش خوش ایندباشد
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
inexhaustibly
چنانکه تهی یاتمام نشود
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
organically
چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
causatively
چنانکه دلالت برسبب نماید
inviolately
چنانکه بی حرمت نشده باشد
commendably
چنانکه شایان ستایش باشد
grandiosely
بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
fadelessly
چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
extraneously
چنانکه وابسته بموضوع نباشد
inappreciably
بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
revoker
باطل کننده
to knock the bottom out of
باطل کردن
vain
باطل پوچ
to be defected
باطل شدن
strike out
باطل کردن
frustrated
باطل بیهوده
thwarter
باطل کننده
invalidation
باطل سازی
invalid
باطل پوچ
over rule
باطل کردن
lapsable
باطل شدنی
annulling
باطل کردن
knock on the head
باطل کردن
futile
باطل عبث
annulled
باطل کردن
annuls
باطل کردن
null and void
باطل و بی اثر
wastry
باطل ضایع
wastery
باطل ضایع
void contract
عقد باطل
void result
نتیجه باطل
invalids
باطل پوچ
lapsed ppa
باطل ملغی
abolish
باطل کردن
cancelling
باطل کردن
daydreamed
خیال باطل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com