English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
markedly بطور برجسته یا محسوس
Other Matches
insensibly بطور غیر محسوس
sensibly بطور نمایان یا محسوس
palpably بطور محسوس یا اشکار
to melted in to another form بطور غیر محسوس تبدیل شکل دادن
gradate بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
signally بطور برجسته
predominantly بطور برجسته
eminently بطور برجسته
in relief بطور برجسته
illustriously بطور برجسته مشهورانه
notably بطور برجسته یا قابل ملاحظه
prominently بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
alto-rilievo [ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
embossing طرح برجسته [برجسته کردن زمینه فرش]
perspective spatial model مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
salience نکته برجسته موضوع برجسته
saliency نکته برجسته موضوع برجسته
bas relif حجاری ونقوش برجسته برجسته
embossment نقوش برجسته برجسته کاری
supereminent برجسته فوق العاده برجسته
stereoscope جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
patents محسوس
phenomenally محسوس
patenting محسوس
patented محسوس
significance محسوس
tangibly محسوس
phenomenal محسوس
sensible محسوس
concrete محسوس
tangible محسوس
patent محسوس
stereograph نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
sensed difference تفاوت محسوس
inappreciable غیر محسوس
sense datum شیی محسوس
tangible property دارائی محسوس
tangible benefit سود محسوس
impalpable غیر محسوس
appreciable قابل ارزیابی محسوس
jnd کمترین تفاوت محسوس
inappreciative غیر محسوس جزئی
appreciably قابل ارزیابی محسوس
perceivable درک کردنی محسوس
incorporal مجرد غیر محسوس
phosphoresce بدون گرمای محسوس
just noticeable difference کمترین تفاوت محسوس
repousse برجسته نمایاحکاکی برجسته
inappreciably بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
feel لمس کردن محسوس شدن
sense datum امر محسوس وقابل تحلیل
feels لمس کردن محسوس شدن
overt act عملی که در عالم خارج محسوس باشد
anaglyph عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
debounce جلوگیری از محسوس بسته شدنهای نادرست یا جعلی یک کلید یا سوئیچ
inflationary gap وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
imperceivable غیر قابل ادراک غیر محسوس
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
staring برجسته
ridged برجسته
illustrated برجسته
crowned برجسته
distinguished برجسته
pre-eminent برجسته
primes برجسته
primed برجسته
outstandingly برجسته
outstanding برجسته
striking برجسته
strikingly برجسته
of d. برجسته
eminent برجسته
conspicuous برجسته
starring برجسته
convex برجسته
prime برجسته
par excellence برجسته
mainlining برجسته
mainlines برجسته
mainlined برجسته
mainline برجسته
cordon bleu برجسته
prominent برجسته
salient برجسته
overriding برجسته
predominant برجسته
stereometric برجسته
pre eminent برجسته
torose برجسته
prosilient برجسته
relief emboss برجسته
stereometric خط برجسته
relievo برجسته
rilievo برجسته
illustrious برجسته
masterwork برجسته
illustrous برجسته
raised برجسته
noted برجسته
kenspeckle برجسته
in relief برجسته
laureate برجسته
dominant برجسته
aegicranium آذین برجسته سر
aegicrane آذین برجسته سر
swells برجسته شیک
swelled برجسته شیک
swell برجسته شیک
relief حجاری برجسته
projection welding جوش برجسته
premier هنرپیشه برجسته
bas-relief برجسته کاری
relief برجسته کاری
project برجسته بودن
bas relif نقوش برجسته
illustriously برجسته وار
half relief نیم برجسته
acrography گچ کاری برجسته
basso relief برجسته کوتاه
fash butt welding جوش برجسته
stand out برجسته عالی
stand out برجسته بودن
emboss برجسته کردن
to create an image for oneself as somebody برجسته شدن
contour نقشه برجسته
topography برجسته نگاری
relievo برجسته کاری
raised figure طرح برجسته
boss ارباب برجسته
saleint برجسته چشمگیر
saleintiant برجسته چشمگیر
bossed ارباب برجسته
feat کار برجسته
salient pole قطب برجسته
feats کار برجسته
anaglyph تزئینات برجسته
relief map نقشه برجسته
bosses ارباب برجسته
raised shoulder شانه برجسته
premiers هنرپیشه برجسته
tyupical نوبهای برجسته
relief emboss نقشه برجسته
smatt برجسته زیرکانه
embossed alphabet الفبای برجسته
signalize برجسته کردن
leading عمده برجسته
bossing ارباب برجسته
front face سطح برجسته
cordon bleu آدم برجسته
exaggerated stereoscopy برجسته بین
high relief نقوش برجسته
premiere هنرپیشه برجسته
to make one's mark برجسته شدن
bas-reliefs نقش کم برجسته
bas-reliefs برجسته کوتاه
bas-relief نقش کم برجسته
bas-relief برجسته کوتاه
egregious برجسته نمایان
bas relief نقش کم برجسته
projected برجسته بودن
bas relief برجسته کوتاه
to put forward برجسته نمودارکردن
premiered هنرپیشه برجسته
premieres هنرپیشه برجسته
notbility شخص برجسته
drop shadow سایه برجسته
effigies تصویر برجسته
effigy تصویر برجسته
mezzo rillievo نیم برجسته
milestone مرحله برجسته
milestones مرحله برجسته
anaglyph حجاری برجسته
humdingers تفوق برجسته
humdinger تفوق برجسته
premiering هنرپیشه برجسته
poet laureate شاعر برجسته
mezzo relief نیم برجسته
stereoscopic برجسته بین
stereoscopic برجسته بینی
stucco relief گچبریهای برجسته
topographic map نقشه برجسته
embossed برجسته شده
contour map نقشه برجسته
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com