Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
insufficiently
بطور غیر کافی
inadequately
بطور غیر کافی
Search result with all words
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
Other Matches
sufficient
کافی
satisfactory
<adj.>
کافی
sufficient
<adj.>
کافی
sufficing
<adj.>
کافی
enough
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
کافی
adequate
<adj.>
کافی
acceptable
<adj.>
کافی
enow
کافی
adequate
کافی
adequate
کافی
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
last
[be enough]
کافی بودن
suffice
کافی بودن
inextenso
بطول کافی
leisure
وقت کافی
necessary and sufficient
لازم و کافی
reach
کافی بودن
inadequate
غیر کافی
skimping
غیر کافی
skimps
غیر کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
skimped
غیر کافی
plenty of rain
باران کافی
sufficient condition
شرط کافی
skimp
غیر کافی
sufficient
مقدار کافی
sufficing
کافی بودن
adequately
[sufficiently]
<adv.>
بقدر کافی
suffices
کافی بودن
adequately
بقدر کافی
sufficient conditions
شرایط کافی
run short
<idiom>
کافی نبودن
suffice
کافی بودن
sufficed
کافی بودن
sufficiently
<adv.>
بقدر کافی
be sufficient
کافی بودن
scantier
غیر کافی
be adequate
کافی بودن
scantiest
غیر کافی
be enough
کافی بودن
due care
مراقبت کافی
scanty
غیر کافی
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
sufficiency
قابلیت مقدار کافی
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
incompetent
غیر کافی ناشایسته
voteless
بدون رای کافی
enough
باندازهء کافی نسبتا
well paid
دارای حقوق کافی
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
well educatd
دارای تحصیلات کافی
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
dozes
مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
straw boss
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
doze
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing
مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory!
<idiom>
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
he had a good supply of coal
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
underdeveloped
رشد کافی نیافته عقب افتاده
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
put the question
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
well-to-do
<idiom>
پول کافی برای امرار معاش کردن
attention
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
My tea is not cool enough to drink.
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
martially
بطور جنگی بطور نظامی
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
The room is bare of furniture .
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillows
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
liberal gift
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that.
<idiom>
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
decarburizing
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
hollerith code
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
wetly
بطور تر
streakily
بطور خط خط
confusedly
بطور در هم و بر هم
meanly
بطور بد
transtively
بطور
loosely
بطور شل یا ول
lastingly
بطور پا بر جا
flabbily
بطور شل و ول
atilt
بطور کج
intricately
بطور پیچیده
rediculously
بطور مضحک
destructively
بطور مخرب
ripely
بطور اماده
cozily
بطور راحت
trity
بطور پوسیده
destructively
بطور مهلک
desultorily
بطور بی ترتیب
determinately
بطور معین
ineffectually
بطور بی فایده
detestably
بطور منفور
charmingly
بطور فریبنده
deplorably
بطور اسفناک
trivially
بطور ناقابل
royally
بطور شاهانه
acceptably
بطور پسندیده
ripely
بطور رسیده
contrarily
بطور متضاد
resplendently
بطور درخشنده
on a daily basis
<adv.>
بطور روزانه
contagiously
بطور مسری
consumedly
بطور زیاد
declaredly
بطور اعلام
restively
بطور گهگیر
connectedly
بطور متصل
regally
بطور شاهوار
triply
بطور سه برابر
vulgarly
بطور عوامانه
dispiritedly
بطور افسرده
indistinctly
بطور نامعلوم
quartan
بطور چهارگانه
chiefly
بطور عمده
queerly
بطور مرتب
materially
بطور عمده
doubliy
بطور مضاعف
raggedly
بطور ناهموار
durably
بطور مداوم
dejectedly
بطور افسرده
emptily
بطور پوج
emptily
بطور خالی
excitingly
بطور مهیج
emotively
بطور مهیج
emblematically
بطور کنایه
elliptically
بطور مستتر
editorially
بطور چاپی
punningly
بطور جناس
prosperouly
بطور مساعد
divergently
بطور متباین
raggelly
بطور ناهموار
variably
بطور متغیر
durably
بطور مستمر
valuably
بطور با ارزش
discernibly
بطور معلوم
disagreeably
بطور نامطبوع
dingily
بطور تیره
digressively
بطور منحرف
uselessly
بطور بی فایده
increasingly
بطور زیادشونده
disconnectedly
بطور منفصل
dispersedly
بطور متفرق
rankly
بطور فاسد
enchantingly
بطور فریبنده
fascinatingly
بطور فریبنده
illusively
بطور فریبنده
illusorily
بطور فریبنده
contrary to nature
بطور معجزه
seductively
بطور فریبنده
ineffectually
بطور بیهوده
tolerably
بطور میانه
sprucely
بطور قشنگ
spuriously
بطور دروغی
auspiciously
بطور مساعد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com