Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
Other Matches
proportionably
بطور متناسب یا با قرینه
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
pro rata
متناسب
proportional
متناسب
symmetric
متناسب
proprotionable
متناسب
proportionable
متناسب
in proportion
متناسب
eurhythmic
متناسب
proportionate
متناسب
commensurate
متناسب
applicative
متناسب
harmonizes
متناسب بودن
proportionment
متناسب سازی
harmonising
متناسب بودن
comproportionation
ترکیب متناسب
coordinate
متناسب کردن
coordinative
متناسب سازنده
harmonize
متناسب بودن
harmonizing
متناسب بودن
harmonises
متناسب بودن
harmonised
متناسب بودن
harmonized
متناسب بودن
appropriated technology
تکنولوژی متناسب
unapt
غیر متناسب
up to par/scratch/snuff/the mark
<idiom>
متناسب با استاندارد طبیعی
coordinate
متناسب یا هماهنگ کردن
commensurateness
متناسب کردن تناسب
coapt
باهم متناسب شدن
well proportioned
با تناسب متناسب موزون
proportionate
فراخور متناسب کردن
proportional pie graph
نمودار گرد متناسب
harmonic division
طبقه بندی متناسب
harmonic proportion
طبقه بندی متناسب
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
tubbable
متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
queueing
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queues
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
reddendo singula singulis
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
amplidyne
ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
best power mixture
نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
hook's law
تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
actinoelectric
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
best economy mixture
نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
acceleration principle
براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
differentiator
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
pitot static system
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
suits
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
googolplex
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
proportion
متناسب کردن متقارن کردن
proportions
متناسب کردن متقارن کردن
admissibly
بطور قابل قبول چنانکه روا
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
relevantly
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
impalpably
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
attributively
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
portentously
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
opaquely
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
presumption hominis
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
reciprocal border
حاشیه قرینه
[گاه لبه انتهایی فرش بصورت اشکال قرینه و تکراری جفتی تزئین می شود و نوع شکل انتخابی گردا گرد فرش را می پوشاند. تنوع رنگی این نوع حاشیه در مراکز بافت مختلف، متفاوت می باشد.]
prospect
نمود
appearance
نمود
prospected
نمود
appearances
نمود
prospects
نمود
life form
زی نمود
prospecting
نمود
life forms
زی نمود
performances
نمود
growths
نمود
growth
نمود
aspect
نمود
performance
نمود
aspects
نمود
phenomenon
نمود
as much as possible
تا بتوان
psychological make up
نمود ذهنی
it had a europeanlook
اروپایی می نمود
actescence
نمود شیر
phenomenon
نمود تجلی
macroscopic
درشت نمود
pseudomorphism
نمود کاذب
symmetrically
با قرینه
indication
قرینه
lop sided
بی قرینه
asymmetrical
بی قرینه
asummetric
بی قرینه
pendant to each other
قرینه هم
proprotionable
با قرینه
conpanion
قرینه
proportion
قرینه
proportions
قرینه
symmetry
قرینه
dissymmetrical
بی قرینه
circumstantial evidence
قرینه
exponentiation
بتوان رساندن
micron
01 بتوان 6- متر
as far as possible
تا انجا که بتوان
movable bridge
پلی که میشودجابجا نمود
it had a europeanlook
نمود اروپایی داشت
he showed me kindness
ابرازمحبت نسبت به من نمود
pseudomorphous
دارای نمود کاذب
multiphase
دارای چند نمود
he proceeded to investigate it
بتحقیق ان مبادرت نمود
parallel
همگام قرینه
presumption juris tantum
قرینه کافیه
parallels
همگام قرینه
parallelled
همگام قرینه
symmetry
قرینه تناسب
homolographic
دارای قرینه
paralleled
همگام قرینه
presumption juris et de jure
قرینه قویه
parallelling
همگام قرینه
mirror image
تصویر قرینه
symmetrical exchange
تعویض قرینه
indirect evidence
قرینه و اماره
paralleling
همگام قرینه
skew polygon
چندضلعی بی قرینه
presumptions
فن قوی قرینه
asymmetric
نامتقارن بی قرینه
double
تصویر قرینه
reflection response
پاسخ قرینه
presumption
فن قوی قرینه
mirror images
تصویر قرینه
tredecillion
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
undecillion
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
quintillion
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
quattuordecillion
عدد یک با 54صفر بتوان 2
water exists in three phases
اب درسه نمود وجود دارد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
context switching
راه گزینی قرینه
context sensitive help
کمک حساس به قرینه
symmetry
قرینه سازی همسنجی
symmetrize
باهم قرینه کردن
keratome
چاقوی قرینه شکافی
halogeton
علف قلیاب قرینه
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
lopsided
متمایل بیک طرف بی قرینه
homocercal
دارای دم قرینه متقارن الذنب
match
قرینه سازی در طرح یا بافت
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
current fund
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
microbar
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
manageably
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
drop repeat
واگیره
[تکرار یک نقش بصورت قرینه و در طول فرش]
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
hatchment
صفحهای که نشانهای خانوادگی وسلاح شخص تازه مرده راروی ان نمود
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
hyperfocal distance
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
piggyback file
فایلی که بدون اجبار به کپی مجدد ان می توان رکوردهایی را به انتهای ان اضافه نمود
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
nescience
اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com