English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
in view of <idiom> به خاطر اینکه
Search result with all words
inorder to به خاطر اینکه برای
Other Matches
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
remembrance خاطر
for his sake به خاطر او
behalf خاطر
mind خاطر
minding خاطر
minds خاطر
for the love of به خاطر,
sake خاطر
Due to به خاطر
on account of somebody [something] به خاطر
leisurely بافراغت خاطر
attention خاطر حواس
downhearted <adj.> افسرده خاطر
ex officio به خاطر شغل
for his sake برای خاطر او
gladly با مسرت خاطر
tranquility اسایش خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
depressed <adj.> افسرده خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
despondent <adj.> افسرده خاطر
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
free will طیب خاطر
of ones own accord بطیب خاطر
spontaneous generation بطیب خاطر
attentions خاطر حواس
surest خاطر جمع
surer خاطر جمع
sure خاطر جمع
in service به خاطر خدمت
uneasiness خاطر تشویش
solace تسلیت خاطر
self gratification ترضیه خاطر
security اسایش خاطر
amativeness خاطر خواهی
gladness مسرت خاطر
tranquillity اسایش خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
lacerated خاطر ازرده
for a mere nothing برای خاطر هیچ
nuisances مایه تصدیع خاطر
for mercy sake برای خاطر خدا
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
nuisance مایه تصدیع خاطر
accord دلخواه طیب خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
accords دلخواه طیب خاطر
For your sake . محض خاطر شما
certes خاطر جمعی تحقیق
for nothing برای خاطر هیچ
for pity's sake برای خاطر خدا
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
depend upon it خاطر جمع باشید
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
relief ترمیم اسایش خاطر
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
point خاطر نشان کردن
for ones own hand به خاطر خود شخص
to feel sure خاطر جمع بودن
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
in the interests of truth برای خاطر راستی
for god's sake برای خاطر خدا
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
that is why به خاطر این است که چرا
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
howbeit با اینکه
or یا اینکه
save that جز اینکه
in spite of the face that اینکه
up to/till/until <idiom> تا اینکه
in order to ... تا [اینکه ]
the fact that اینکه
unless جز اینکه
so as to تا [اینکه ]
in order that تا اینکه
in order that برای اینکه
as soon as بمحض اینکه
in view of the fact that نظر به اینکه
inorder to برای اینکه
as though مثل اینکه
insomuch نظر به اینکه
as thought مثل اینکه
wherein دراثنای اینکه
forasmuch as نظر به اینکه
owing to the fact that نظر به اینکه
because برای اینکه
whilst ضمن اینکه
instead بجای اینکه
owing to the fact that به واسطه اینکه
even though ولو اینکه
notwithstanding باوجود اینکه
hent ربودن تا اینکه
on the supposition that بخیال اینکه
pray consider my case تمنی اینکه
as if مثل اینکه
ere قبل از اینکه
instantly به محض اینکه
on the supposition that بتصور اینکه
Despite the fact that… با وجود اینکه
to the end that تا اینکه بقصداینکه
to the end that برای اینکه
to sum up خلاصه اینکه
the reason why دلیل اینکه
than تا اینکه بجز
whereas نظر به اینکه
in order to ... برای [اینکه]
whenas بعلت اینکه
so as to برای [اینکه]
providing مشروط بر اینکه
that's that اینکه از این
for برای اینکه
so that برای اینکه
save that الا اینکه
In view of the fact that … whereas … نظر به اینکه
the reason why علت اینکه
as regards با توجه به اینکه اما
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
in order that he may go برای اینکه برود
in order that i may go برای اینکه بروم
as respects با توجه به اینکه اما
as respects ... درباره ... [با توجه به اینکه... ]
not to say ... <idiom> به اضافه اینکه ... است
though گرچه هرچند با اینکه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one world خلاصه اینکه مختصرا
there is nothing for it but to چارهای ندارد جز اینکه
not to mention ... <idiom> به اضافه اینکه ... است
i maintain قائل هستم به اینکه ...
what with <idiom> برای اینکه ،درنتیجه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
safety اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
You are asking for it. You are sticking your neck out. مثل اینکه تنت می خارد
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
instead of working بجای اینکه او کار بکند
whereas بادر نظر گرفتن اینکه
that is no new اینکه خبر تازهای نبود
the instant i saw him بمحض اینکه اورا دیدم
to be on the safe side برای اینکه احتمال اشتباه
in orders that it may beeasier برای اینکه اسان تر شود
inadvisably بدون اینکه صلاح باشد
much as I'd like to <idiom> با اینکه اینقدر دوست دارم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com