Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 110 (6 milliseconds)
English
Persian
incivism
بی علاقگی به میهن
Other Matches
unconcern
بی علاقگی
indifference
بی علاقگی
apathy
بی علاقگی
emotionlessness
بی علاقگی
disinterestedness
بی علاقگی
apathy
بی علاقگی
stupidness
بی علاقگی
inappetence
بی علاقگی
lightly
ازروی بی علاقگی
list lessly
از روی بی علاقگی
half hearted
از روی بی علاقگی
listlessness
بی علاقگی بی میلی
stupidity
کند ذهنی بی علاقگی
indifferently
از روی خونسردی یا بی علاقگی
stupidities
کند ذهنی بی علاقگی
lethargy
خواب مرگ بی علاقگی
disinterestedly
ازروی بی طرفی یابی علاقگی
indifference to any thing
خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
compatriotic
هم میهن
home
میهن
homeland
میهن
native country
میهن
patiot
هم میهن
fatherland
میهن
homeland
میهن
f.countryman
هم میهن
native land
میهن
fenow country men
هم میهن
countrywoman
هم میهن
country man
هم میهن
homelands
میهن
mother land
میهن
fellow countryman
هم میهن
compatriot
هم میهن
natire country
میهن
motherlands
میهن
homes
میهن
mother country
میهن
mother countries
میهن
home
میهن
fatherlands
میهن
countryman
هم میهن
motherland
میهن
compatriots
هم میهن
countrymen
هم میهن
landsman
بومی هم میهن
patriotic
میهن دوست
one's native soil
میهن زمین
public-spirited
میهن پرست
homes
میهن وطن
patiot
میهن پرست
patiot
میهن دوست
patrioism
میهن پرستی
patriotically
میهن پرستانه
home
میهن وطن
public spiritedness
میهن پرستی
patriot
میهن پرست
homemade
ساخت میهن
homesick
در فراق میهن
patriotism
میهن پرستی
motherlands
مادر میهن
partisan
میهن پرست
partisans
میهن پرست
home-made
ساخت میهن
motherland
مادر میهن
civism
دلبستگی به میهن
immigrating
میهن گزیدن
immigrates
میهن گزیدن
immigrated
میهن گزیدن
immigrate
میهن گزیدن
patriots
میهن پرست ها
[مرد]
to expatriate oneself
جلای میهن کردن
spread eagle
میهن پرستی افراطی
patriots
میهن پرستان
[مرد]
patriot
شخص میهن پرست
patricide
خائن به میهن پدرکش
nostalgia
دلتنگی برای میهن
compatriots
هم وطن هم میهن هواخواه
compatriot
هم وطن هم میهن هواخواه
parricides
خائن به میهن پدر کش
parricide
خائن به میهن پدر کش
repatriations
برگشتن یا برگرداندن به میهن
repatriation
برگشتن یا برگرداندن به میهن
patriots
شخص میهن پرست
patricides
خائن به میهن پدرکش
chauvinist
میهن پرست متعصب
patriotically
از روی میهن دوستی
jingo
میهن پرست متجاوز
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
expatriate
ترک کردن میهن تبعیدی
expatriates
ترک کردن میهن تبعیدی
chauvinism
میهن پرستی از روی تعصب
chauvinism
میهن پرستی افراطی شوونیسم
silk manufactures of home
کالاهای ابریشمی ساخت میهن
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
flag waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
maccabees
خانواده میهن پرستان مکابی یهود
flag-waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
public spirit
خیر خواهی برای مردم میهن پرستی
public spiritedly
ازلحاظ خیر خواهی مردم میهن پرستانه
homecoming
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecomings
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
parricidal
خائن نسبت به پدر و مادر یا میهن یاپادشاه
sickfor home
دلتنگی کننده برای میهن وخانه خود بیماروطن
chauvinism
افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
jingo
کسی که به عنوان میهن پرستی از سیاست جنگجویانه و تجاوزکارانه دولت خودطرفداری میکند
to pine for home
دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com