Dictiornary-Farsi | بی گذشت متعصب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 114 (7 milliseconds)

English	Persian
intolerant	بی گذشت متعصب


Other Matches

moralistic	متعصب
biassed	متعصب
dogmatic	متعصب
hard shell	متعصب
dogmatist	متعصب
rabid	متعصب
chauvinistic	متعصب
narrow-minded	متعصب
furious	متعصب
prejudiced	متعصب
one idead	متعصب
bigot	متعصب
bigots	متعصب
fanatics	متعصب
fanatic	متعصب
fanatic	شخص متعصب
fanatical	شخص متعصب
hide bound	خشکیده متعصب
zeal	غیور متعصب
true-blue	پیرو متعصب
fanatics	شخص متعصب
chessophrenetic	متعصب شطرنج
fanaticize	متعصب کردن
bigoted	متعصب و سرسخت
ultra	خیلی متعصب مافوق
religionist	پیرو متعصب دین
partisans	حامی پیرو متعصب
partisan	حامی پیرو متعصب
chauvinist	میهن پرست متعصب
bigot	ادم خرافاتی متعصب
bigots	ادم خرافاتی متعصب
partizan	حامی پیرو متعصب
bluenose	ادم متعصب وسخت گیر
vigilantes	پارتیزان یا متعصب سیاسی یامذهبی
illiberal	متعصب مخالف اصول ازادی
vigilante	پارتیزان یا متعصب سیاسی یامذهبی
zealot	ادم متعصب یاهواخواه مجاهد
zealots	ادم متعصب یاهواخواه مجاهد
uncharitable	بی گذشت
unforgiving	بی گذشت
ungenerous	بی گذشت
big-hearted	با گذشت
amnesty	گذشت
amnesties	گذشت
generously	یا گذشت
forgiveness	گذشت
passing	در گذشت
forgave	از ... گذشت
forbearing	با گذشت
forbearingly	با گذشت
forgivingness	گذشت
illiberal	بی گذشت
time period	گذشت زمان
period	گذشت زمان
obituaries	اگهی در گذشت
period/stretch/lapse of time	گذشت زمان
remission	گذشت تخفیف
forbear	گذشت کردن
forbears	گذشت کردن
time span	گذشت زمان
obituary	اگهی در گذشت
with each passing year	با گذشت هر سال
waive	گذشت کردن از
waives	گذشت کردن از
pardon	امرزش گذشت
pardoned	امرزش گذشت
pardoning	امرزش گذشت
pardons	امرزش گذشت
tolerance	مرز گذشت
tolerances	مرز گذشت
With passage of time .	با گذشت زمان
lapse	گذشت زمان
waived	گذشت کردن از
remissive	گذشت کننده
lapses	گذشت زمان
I had an awful time .	به من خیلی بد گذشت
forbearingly	از روی گذشت
remittal	گذشت پرداخت
it is all up	گذشت ورفت
it crossed my mind	بخاطری گذشت
time is up	وقت گذشت
time lapse	گاه گذشت
lapsing	گذشت زمان
reentry point	نقطه باز گذشت
generosity <adj.>	گذشت [صفت اخلاقی]
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .	به ما خیلی خوش گذشت
got through (the bill got through the ma	لایحه از مجلس گذشت
the bill got throught the majlis	لایحه از مجلس گذشت
i was too indulgent to him	زیاد به او گذشت کردم
last sunday	همین یکشنبه که گذشت
Many years passed .	چندین سال گذشت
We had a very rough time.	نه ما خیلی سخت گذشت
We had a very enjoyable time .	به ما خیلی خوش گذشت
remise	انتقال دادن گذشت کردن
close call/shave <idiom>	خطراز بیخ گوشش گذشت
It has been a very enjoyable stay.	در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
My holiday did me a world of good.	درتعطیلات یک دنیا به من خوش گذشت
we had a good time	خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
to try to stop the march of time	تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
I stayed in concealment until the danger passed.	خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
mumpsimus	ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
snows of yesteryear [water under the bridge] <idiom>	هر چه گذشت گذشته. [غیر قابل تغییراست] [اصطلاح]
to turn the corner <idiom>	بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی [اصطلاح روزمره]
ageing	ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.	مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
age hardening	سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee	سطح نایکنواخت [ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
remission of taxes	صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
In for a penny, in for a pound.	آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
She procrastinated until it was too late .	آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
When the water rise above ones head ,one fathom is. <proverb>	آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
in for a penny, in for a pound <idiom>	آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب