English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
We talked until midnight. and then separated. تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
Other Matches
trunk hose شلوار کوتاهی که تانیمه ران میرسیده
flash in the pan <idiom> ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
we have done our work را کردیم
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
We started when the wind stopped . هنگامی که باد ایستادحرکت کردیم
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
We were caught in the rain ( rainstorm) . وسط باران گیر کردیم
we made a night of it چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
we squared for our meal حساب خوراکمان را تصفیه کردیم
we oened at page 0 صفحه 01 کتاب را باز کردیم
Supposing she comes, then what ? حالافرض کردیم آمد بعد چه؟
rolls چرخش نیمدایره روی یک پا وبعد روی پای دیگر
rolled چرخش نیمدایره روی یک پا وبعد روی پای دیگر
roll چرخش نیمدایره روی یک پا وبعد روی پای دیگر
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
We mark out the tennis court. زمین تنیس راعلامت گذاری کردیم
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
We did the zoo to our hearts content. گردش سیری درباغ وحش کردیم
we sang them home ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
We went swimming in the moonlight (by moonlight ) . درزیر نور ماه ( مهتاب ) شنا کردیم
We cloced in on the enemy . حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
we had a narrow majority بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
what a night we made of it چه شبی کردیم چه شبی گذراندیم
chitchat صحبت
converses صحبت
conversed صحبت
collocutor هم صحبت
conversing صحبت
colloquy صحبت
mouthed صحبت
parle صحبت
colloquies صحبت
converse صحبت
talks صحبت
mouthing صحبت
mouths صحبت
talked صحبت
confabulation صحبت
mouth صحبت
talk صحبت
sniffle صحبت تودماغی
shoptald صحبت بازاری
telephone frequency فرکانس صحبت
coze صحبت خودمانی
chatty خوش صحبت
conversationist خوش صحبت
speak صحبت کردن
confabulate صحبت کردن
my inter locvtor طرف صحبت من
to talk [to] صحبت کردن [با]
speaks صحبت کردن
cross talk تداخل صحبت
sniffling صحبت تودماغی
duologue صحبت دونفری
conversable خوش صحبت
sniffles صحبت تودماغی
chitchat صحبت کوتاه
sniffled صحبت تودماغی
private talk صحبت خصوصی
dialogues گفتگو صحبت
dialogue گفتگو صحبت
articulating ماهر در صحبت
articulates ماهر در صحبت
articulate ماهر در صحبت
conversationalists خوش صحبت
conversationalist خوش صحبت
talks صحبت کردن
talked صحبت کردن
talk صحبت کردن
chit-chat صحبت کوتاه
chit chat صحبت کوتاه
talk up <idiom> صحبت درمورد
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
well spoken خوش صحبت
well-spoken خوش صحبت
speeches صحبت نطق
natter صحبت دوستانه
nattered صحبت دوستانه
nattering صحبت دوستانه
speech صحبت نطق
natters صحبت دوستانه
pillow talk صحبت خودمانی
aside صحبت تنها
asides صحبت تنها
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
whispery اهسته صحبت کننده
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
he was talking about me درخصوص من صحبت می کرد
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
geste کار نمایان هم صحبت
monolog تک سخنگویی صحبت یک نفری
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
dialog صحبت با شخص دیگر
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
to switch on طرف صحبت کردن
gest کار نمایان هم صحبت
blather صحبت بی معنی واحمقانه
interlocutor طرف صحبت هم سخن
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
interlocutors طرف صحبت هم سخن
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
hobnob صحبت دوستانه کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
dialogue صحبت با شخص دیگر
monologue تک سخنگویی صحبت یک نفری
dialogues صحبت با شخص دیگر
monologues تک سخنگویی صحبت یک نفری
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
Dont talk to all and sundry. با این وآن صحبت نکن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
Speaking. [on the phone] [من] پشت تلفن صحبت می کنم.
break in درمیان صحبت کسی دویدن
They were stI'll talking away at midnight. تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
She was talking to (with ) a friend . داشت با دوستش صحبت می کرد
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
lisp نوک زبانی صحبت کردن
He is a good speaker . He speaker well. خیلی خوب صحبت می کند
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
telephone frequency characteristic منحنی مشخصه فرکانس صحبت
talking of ... حال که صحبت از...... بمیان امد
sound off باصدای بلند صحبت کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
kaffeeklatsch صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
break in upon قطع کردن صحبت کسی
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
yakety-yak <idiom> صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com