English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (71 milliseconds)
English Persian
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
unseasonable بی موقع بی جا
at an unearthy hour بی موقع
occasions موقع
term موقع
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
termed موقع
terming موقع
behind time بی موقع
at the precise moment در سر موقع
inapposite بی موقع
inopportunely بی موقع
occasioning موقع
unseasonably بی موقع بی جا
period موقع
periods موقع
nail به موقع
nailed به موقع
nails به موقع
occasion موقع
occasioned موقع
seasonably به موقع
noontime موقع فهر
seed time موقع تخمکاری
belated دیرتر از موقع
post entry ثبت پس از موقع
till his return تا موقع برگشتن او
payment in due cource پرداخت به موقع
on one occasion دریک موقع
meal time موقع خوراک
in due course در موقع خود
fieldcorn موقع جولان
on the button <idiom> درست سر موقع
criticalness اهمیت موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
by this تا این موقع
e. to the occasion درخور موقع
at a later period در موقع دیگر
belatedly دیرتر از موقع
the proper time to do a thing موقع مناسب
places مکان موقع
times فرصت موقع
positioning موقع یابی
discrete <adj.> موقع شناس
situation محل موقع
situations محل موقع
tactfully موقع شناس
tactful موقع شناس
rooms محل موقع
room محل موقع
discreet <adj.> موقع شناس
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
inopportune بی موقع نامناسب
place مکان موقع
placing مکان موقع
nick موقع بحرانی
discretional <adj.> موقع شناس
to be proper for به موقع بودن
nail به موقع پرداختن
juncture موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
nailed به موقع پرداختن
nails به موقع پرداختن
timed فرصت موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
time فرصت موقع
pro hac vice برای این موقع
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
exigence ضرورت موقع تنگ
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
show up سر موقع حاضر شدن
put in force به موقع اجرا گذاشتن
the hour has struck موقع بحران رسید
seedtime موقع تخم کاری
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
early resupply تجدید اماد به موقع
d. situation موقع یا موقعیت باریک
mealtimes موقع صرف غذا
mealtime موقع صرف غذا
opportuneness موقعیت موقع بودن
playtime موقع شروع نمایش
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
here در این موقع اکنون
premature قبل از موقع نابهنگام
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
cut short پیش از موقع قطع کردن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com