English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (10 milliseconds)
English Persian
self determination تصمیم پیش خود
Search result with all words
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
resolution نیت تصمیم
resolution تصمیم
resolutions نیت تصمیم
resolutions تصمیم
irresolute بی تصمیم
pluck تصمیم
plucked تصمیم
plucking تصمیم
plucks تصمیم
freehand ازادی در تصمیم
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
canon : تصویبنامه تصمیم
canons : تصویبنامه تصمیم
ruling تصمیم
rulings تصمیم
determination تصمیم
resolutely از روی تصمیم
weak kneed بی تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
determinant تصمیم گیرنده عاجز
determinants تصمیم گیرنده عاجز
decision تصمیم
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
avow تصمیم
avowing تصمیم
avows تصمیم
determine تصمیم گرفتن
determine اتخاذ تصمیم کردن
determines تصمیم گرفتن
determines اتخاذ تصمیم کردن
determining تصمیم گرفتن
determining اتخاذ تصمیم کردن
decide تصمیم گرفتن
decides تصمیم گرفتن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve تصمیم گرفتن
resolve تصمیم
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves تصمیم گرفتن
resolves تصمیم
mind تصمیم داشتن
minding تصمیم داشتن
minds تصمیم داشتن
verdict تصمیم هیات منصفه
verdicts تصمیم هیات منصفه
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
sub judice بدون تصمیم قضایی
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
unresolved تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
determiner تصمیم گیرنده
determiners تصمیم گیرنده
afore thought سبق تصمیم
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
decidability تصمیم پذیری
decidable تصمیم پذیر
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
decision box جعبه تصمیم
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
decision maker تصمیم گیرنده
decision making تصمیم گیری
decision making policy سیاست تصمیم گیری
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
decision model الگوی تصمیم گیری
decision process فرایند تصمیم
decision structure ساختار تصمیم
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
decision symbol علامت تصمیم
decision table جدول تصمیم
decision table جدول تصمیم گیری
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision theory تئوری تصمیم
Other Matches
will-power تصمیم
nonplus بی تصمیم
joint resolution تصمیم مشترک
undecidable تصمیم ناپذیر
logical decision تصمیم منطقی
decision tree درخت تصمیم
sewed up <idiom> تصمیم گیری
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
to take a d. تصمیم گرفتن
to be resolved تصمیم گرفتن
special verdict تصمیم ویژه
regnum تصمیم مقتدرانه
make up one's mind تصمیم گرفتن
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
nonplus بی تصمیم بودن
to come to a decision تصمیم گرفتن
to make a decision تصمیم گرفتن
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
without aforethought بدون سبق تصمیم
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
malice aforethought سبق تصمیم سوء
decision variable متغیر تصمیم گیری
decision tree مسیر تصمیم گیری
preform قبلا تصمیم گرفتن
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
willpower تصمیم جدی نیروی اراده
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison. بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
arranged marriage ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com