Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (8 milliseconds)
English
Persian
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
Other Matches
exparte
یکجانبه
decision
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
determination
تصمیم
rulings
تصمیم
will-power
تصمیم
resolves
تصمیم
resolve
تصمیم
nonplus
بی تصمیم
avows
تصمیم
avowing
تصمیم
avow
تصمیم
decisions
تصمیم
ruling
تصمیم
resolution
تصمیم
resolutions
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
pluck
تصمیم
plucking
تصمیم
plucks
تصمیم
plucked
تصمیم
minds
تصمیم داشتن
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
minding
تصمیم داشتن
decidability
تصمیم پذیری
decidable
تصمیم پذیر
regnum
تصمیم مقتدرانه
to be resolved
تصمیم گرفتن
to take a d.
تصمیم گرفتن
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
afore thought
سبق تصمیم
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
to come to a decision
تصمیم گرفتن
determiners
تصمیم گیرنده
determiner
تصمیم گیرنده
undecidable
تصمیم ناپذیر
decision box
جعبه تصمیم
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
decision tree
درخت تصمیم
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
decision theory
تئوری تصمیم
logical decision
تصمیم منطقی
joint resolution
تصمیم مشترک
decision table
جدول تصمیم
decision symbol
علامت تصمیم
decision structure
ساختار تصمیم
make up one's mind
تصمیم گرفتن
decision process
فرایند تصمیم
decision making
تصمیم گیری
decision maker
تصمیم گیرنده
nonplus
بی تصمیم بودن
special verdict
تصمیم ویژه
mind
تصمیم داشتن
freehand
ازادی در تصمیم
canon
: تصویبنامه تصمیم
resolution
نیت تصمیم
resolutions
نیت تصمیم
determines
تصمیم گرفتن
canons
: تصویبنامه تصمیم
resolutely
از روی تصمیم
determine
تصمیم گرفتن
resolves
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
decides
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
determining
تصمیم گرفتن
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
self determination
تصمیم پیش خود
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
without aforethought
بدون سبق تصمیم
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
preform
قبلا تصمیم گرفتن
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
sub judice
بدون تصمیم قضایی
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
determining
اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
determines
اتخاذ تصمیم کردن
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
determine
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
decision table
جدول تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision variable
متغیر تصمیم گیری
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
verdicts
تصمیم هیات منصفه
verdict
تصمیم هیات منصفه
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
special verdict
رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved
تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
vetoing
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com