English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (7 milliseconds)
English Persian
blessing in d. توفیق اجباری
Other Matches
state of grace توفیق
success توفیق
successes توفیق
graciousness توفیق
flying colors توفیق کامل
killings توفیق ناگهانی
lose out توفیق نیافتن
miscarriage عدم توفیق
miscarriages عدم توفیق
gracious توفیق دهنده
killing توفیق ناگهانی
grand slams توفیق عظیم
by the grace of god به توفیق خدا
grand slam توفیق عظیم
unattached توفیق نشده
free grace توفیق بی منت الهی
more power to your elbow خدابشما توفیق بدهد
getatable قابل دسترس توفیق یافتنی
obliging اجباری
compulsive اجباری
compulsory اجباری
forcible اجباری
strained اجباری
bindings اجباری
binding اجباری
constrained اجباری
obligatory اجباری
of obligation اجباری
de rigueur اجباری
forced اجباری
mandatory اجباری
compulsory hospitalization بستری اجباری
forced saving پس انداز اجباری
compulsury deduction فرانشیز اجباری
compulsory saving پس انداز اجباری
forced labor کار اجباری
forced labour کار اجباری
forced movement حرکت اجباری
forced landing فرود اجباری
forced oscillations نوسانهای اجباری
forced sale فروش اجباری
statute labour کار اجباری
compulsory levies مالیات اجباری
prescribed exercise حرکات اجباری
compulsory freestyle حرکات اجباری
levy سربازگیری اجباری
compulsory حرکات اجباری
levied سربازگیری اجباری
levies سربازگیری اجباری
juxtaposition ارتباط اجباری
coercive اجباری قهری
conscription خدمت اجباری
levying سربازگیری اجباری
compulsorily بطور اجباری
compulsory education اموزش اجباری
commitments بستری کردن اجباری
commitment بستری کردن اجباری
imperative planning برنامه ریزی اجباری
scoolable مشغول تحصیل اجباری
schoolable مشمول تحصیل اجباری
impressment بکار اجباری گماری
forced withrawal عقب نشینی اجباری
servitude خدمت اجباری رعیتی
forced convection تبادل حرارت اجباری
forced crossing عبور اجباری از رودخانه
concentration camps اردوگاه کار اجباری
concentration camp اردوگاه کار اجباری
forced landing فرود اجباری هواپیما
compulsury deduction کسر گذاری اجباری
crossing site محل عبور اجباری
forced move حرکت اجباری شطرنج
forced page break قطع اجباری صفحه
forced marching راه پیمایی اجباری
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
retreating عقب نشینی اجباری بازگشتن
to be compulsorily insured اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreated عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreats عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance [cover] اجباری [الزامی] بیمه بودن
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps . محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
power approach تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
fatigues کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigue کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigued کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com