Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
Other Matches
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
declaration of trust
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
accomplishes
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
to put through
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
to make good
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
covers
انجام دادن
carry out
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
pays
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
implement
انجام دادن
implementing
انجام دادن
implements
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
implemented
انجام دادن
paying
انجام دادن
pay
انجام دادن
char
انجام دادن
charring
انجام دادن
chars
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
do up
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
effecting
انجام دادن
effected
انجام دادن
effect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
furnish
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
coverings
انجام دادن
performs
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
performed
انجام دادن
cover
انجام دادن
perform
انجام دادن
put on
انجام دادن
stand to
انجام دادن
parform
انجام دادن
chare
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
to go through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
administer
انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
top
خوب انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
manipulated
بامهارت انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
misdo
ناصحیح انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
overdoing
بیش از حد انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
heat treat
انجام دادن عملیات حرارتی
do
انجام دادن کفایت کردن
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
redo
انجام دادن مجدد چیزی
administers
انجام دادن اعدام کردن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
administered
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
speculated
معاملات پرخطر انجام دادن
deliberate
عمدا انجام دادن عمدی
speculates
معاملات پرخطر انجام دادن
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
deliberates
عمدا انجام دادن عمدی
deliberating
عمدا انجام دادن عمدی
speculating
معاملات پرخطر انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
speculate
معاملات پرخطر انجام دادن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun
بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
effecturate
موجب شدن انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com