English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
i thought of you جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
Other Matches
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
eer همواره
always همواره
ayŠaye همواره
on همواره
ever- همواره
ever همواره
invariably مطلقا" همواره
Science does not remain static. علم همواره در حرکت است
blank 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
my fancy plays round that idea خیال من همواره در پیرامون این موضوع سیر میکند
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
constants فیلد داده که همواره همان تعداد حروف را دارد
constant فیلد داده که همواره همان تعداد حروف را دارد
gyrocompass نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
vacancies محل خالی جای خالی
vacancy محل خالی جای خالی
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
wet bulb termometere ترمومتری که در ان جزء حساس توسط پارچهای که همواره با اب مرطوب نگاه داشته میشود احاطه شده است
manspace جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
i knocked at the door دق الباب کردم
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
i asked him a question پرسشی از او کردم
I am late. من دیر کردم.
iwas late دیر کردم
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
i hid my self را پنهان کردم
eureka >من کشف کردم <
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i did that of my own free will این کار را کردم
i made him go او راوادار به رفتن کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
i made him go او را وادار کردم برود
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i managed to do it ان کار را درست کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
underweight سر خالی
vacuous خالی
blank خالی
sunken خالی
inane خالی
indigent خالی
vacuous خالی
tenantless خالی
barren خالی
blank cell سل خالی
stilted <adj.> تو خالی
forspent خالی
toom : خالی
light-weight سر خالی
windy خالی
frothy <adj.> تو خالی
devoid خالی
bare خالی
hollow dam سد تو خالی
phantom <adj.> تو خالی
arid خالی
devoid خالی از
void خالی
vacant خالی
emptied خالی
empty خالی
emptiest خالی
empties خالی
emptier خالی
unoccupied خالی
destitute خالی
to cleanovt خالی کردن
vacuity فضای خالی
vacantness محل خالی
vacant space محل خالی
lacuna فضای خالی
vacant space جای خالی
vacant possession ملک خالی
ungraceful خالی ازلطف
let off خالی کردن
let out خالی کردن
empty string رشته خالی
to play a gun on خالی کردن
off risks خالی از خطر
to load off خالی کردن
soft carriage return خط فاصله خالی
to give vent to one's wrath دق دل را خالی کردن
to work off خالی کردن
knock out خالی کردن
fair minded خالی از اغراض
empty running کارکرد خالی
emptily بطور خالی
cenotaphs مقبره خالی
disembogue خالی شدن
cofferdam فضاهای خالی
bread alone نان خالی
blank space جای خالی
blank file جای خالی در صف
cenotaph مقبره خالی
free form defects خالی از خطا
free from backlash خالی از لقی
arid خالی بیمزه
cavities فضای خالی
cavity فضای خالی
mere محض خالی
merest محض خالی
give way جا خالی کردن
gameless خالی ازشکار
free space فضای خالی
free from slip خالی از لغزش
discharger for battery باتری خالی کن
void volume حجم خالی
vacancy خالی بودن
void فضای خالی
unmistakable خالی از اشتباه
purge خالی کردن
empty-handed <adj.> دست خالی
light-handed <adj.> دست خالی
crude <adj.> خالی از ظرافت
empty خالی از سکنه
lonely خالی از سکنه
blank جای خالی
gap جای خالی
to offload خالی کردن
deserted <adj.> خالی از سکنه
bleak <adj.> خالی از سکنه
blasted [uninhabitable] <adj.> خالی از سکنه
barren <adj.> خالی از سکنه
voids فضاهای خالی
string رشته خالی
space جای خالی
vacancy جای خالی
discharge خالی کردن
discharges خالی کردن
ignore حرف خالی
ignored حرف خالی
ignores حرف خالی
ignoring حرف خالی
drain خالی کردن اب
drained خالی کردن اب
draining خالی کردن اب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com