English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English Persian
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
Other Matches
topic sentence جمله سرسطر جمله عنوان
imitative words واژههای تقلیدی
neologize واژههای نو ساختن
homonyms واژههای هم اوا
stereos مخفف واژههای
headwords واژههای هسته
stereo مخفف واژههای
headword واژههای هسته
homographs واژههای همسان نوشت
parses جمله راتجزیه کردن
parse جمله راتجزیه کردن
parsed جمله راتجزیه کردن
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
synonymy فهرست واژههای هم معنی هم معنایی
synonym antonym test ازمون واژههای مترادف-متضاد
obsoletism بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
demagnetize پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
degausser وسیلهای برای پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
alpha privative الف سالبه که در سر برخی واژههای انگلیسی نیز درمی اید
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
elongates دراز کردن
stretch دراز کردن
protract دراز کردن
lengthening دراز کردن
extend دراز کردن
lengthens دراز کردن
lengthen دراز کردن
lengthened دراز کردن
drag on <idiom> دراز کردن
stretched دراز کردن
stretches دراز کردن
prolongate دراز کردن
to stretch out دراز کردن
elongate دراز کردن
elongating دراز کردن
streek دراز کردن
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
To cover (traverse)long distances. مسافت زیادی راطی کردن
splurge on something <idiom> پول زیادی خرج کردن
to live a long life عمر دراز کردن
porrect دراز کردن جلوگذاردن
reach دراز کردن دست
to make old bones عمر دراز کردن
elongating دراز کردن امتداد دادن
lies : دراز کشیدن استراحت کردن
lied : دراز کشیدن استراحت کردن
elongate دراز کردن امتداد دادن
to reach down سوی پائین دراز کردن
lie دراز کشیدن استراحت کردن
elongates دراز کردن امتداد دادن
zero کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
zeros کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zeroes کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
This is plain highway robbery . این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
goose مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
degauss پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار مغناطیسی یا نوک خواندن / نوشتن
numeric که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
outrightly جمله
sentencing جمله
sentence جمله
outright جمله
inclusive of <prep.> از جمله
mongst از جمله
terming جمله
amongst از جمله
comprising <prep.> از جمله
sentences جمله
among the rest از ان جمله
term جمله
termed جمله
sentence جمله
including <prep.> از جمله
soricine موش پوزه دراز شبیه موش پوزه دراز
proviso جمله شرطی
provisos جمله شرطی
statement label برچسب جمله
double talk جمله دو پهلو
stochastic term جمله تصادفی
wordage جمله بندی
totaled جمله سرجمع
total جمله سرجمع
compound statement جمله مرکب
definiens جمله تعریفی
control statement جمله کنترلی
mathematical term جمله [ریاضی]
term جمله [ریاضی]
totaling جمله سرجمع
totalled جمله سرجمع
totals جمله سرجمع
declaration statement جمله تعریفی
term جمله طیفی
termed جمله عبارت
termed جمله طیفی
terming جمله عبارت
totalling جمله سرجمع
sentence adverb قید جمله ای
terming جمله طیفی
term جمله عبارت
clauses جزئی از جمله
clause جزئی از جمله
final term جمله نهایی
one word sentence جمله تک واژهای
executable statement جمله اجرایی
an involed sentence جمله پیچدار
residual term جمله باقیمانده
periods جمله کامل
residual term جمله پسماند
word choice جمله بندی
choice of words جمله بندی
loose sentence جمله بیربط
sentence fragment جمله جزء
parenthesis جمله معترضه
verbiage [American English] جمله بندی
diction جمله بندی
wording جمله بندی
middling جمله مشترک
error term جمله خطا
assignment statement جمله جایگزینی
period جمله کامل
sentence completion test ازمون تکمیل جمله
subroutine reentry ورود جمله به زیرروال
full point نقطه پایان جمله
nonexecutable statement جمله غیر اجرایی
colloquialism جمله مرسوم درگفتگو
punch line جمله اساسی واصلی
job control statement جمله کنترل کار
reporter جمله ساز نویسنده ناصادق
monomial دارای فقط یک جمله
impresa نشانه جمله شعاری
periods نقطه پایان جمله
job control statement جمله کنترل برنامه
punch-line جمله اساسی واصلی
colloquialisms جمله مرسوم درگفتگو
punch-lines جمله اساسی واصلی
period نقطه پایان جمله
term symbol نشانه جمله طیفی
sign of aggregation علائم مخصوص جمله جبری
armless <adj.> بی بازو [در آخر جمله می آید]
sawed لغت یا جمله ضرب المثل
restrictive جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
the difference between the consecutive terms اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
saw لغت یا جمله ضرب المثل
phraseologist جمله ساز نویسنده ناصادق
saws لغت یا جمله ضرب المثل
sawing لغت یا جمله ضرب المثل
predicatively بطور غیرمستقیم در خبر جمله
How can I make such pilot چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
The sentence doesnt convey the meaning. این جمله معنی رانمی رساند
vinculum خط ترازی که بالای چند جمله می کشند
cat-and-dog <adj.> <idiom> پر جنگ و جدال [در آخر جمله می آید]
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
insert افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
approachable [accessible to most people] همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
inserting افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
inserts افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
approachable [accessible to most people] هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
other than [usually used in negative sentences] <adv.> به غیر از [در جمله های منفی کاربرد دارد]
tag line جمله نهایی نمایش وغیره نقطه حساس
geometric mean فاصله بین اولین واخرین جمله یک تصاعدهندسی
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
extras زیادی
extra زیادی
immensity زیادی
abundance زیادی
nimiety زیادی
extra- زیادی
surplus زیادی
numerousness زیادی
surpluses زیادی
superfluity زیادی
profoundly زیادی
extremeness زیادی
excessiveness زیادی
redundance زیادی
frequentness زیادی
inordinacy زیادی
supervacaneous زیادی
profuseness زیادی
intensity زیادی
superfluous زیادی
intenseness زیادی
infiniteness زیادی
enormousness زیادی
greatness زیادی
greatly به زیادی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com