Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
force majeure
حادثه غیر قابل پیشگیری
Other Matches
chronic dose
دز قابل معالجه و پیشگیری اتمی
fortuitous event
حادثه جبری حادثه تصادفی
prophylaxis
طب پیشگیری
counter-measures
پیشگیری
prophylaxis
پیشگیری
precaution
پیشگیری
counter-measure
پیشگیری
precautions
پیشگیری
preemptive attack
تک پیشگیری
prevention
پیشگیری
preventive medicine
طب پیشگیری
accident prevention
پیشگیری از حوادث
preventive maintenance
نگهداری پیشگیری
premune
پیشگیری کننده
buffer zone
منطقه پیشگیری
buffer zones
منطقه پیشگیری
prophylactic
پیشگیری کننده
repercussion
دفع یا پیشگیری
goby
طفره پیشگیری
lead time
زمان پیشگیری
An ounce of prevention is worth a pound of cure.
[Benjamin Franklin]
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
measure
اندازه اقدام پیشگیری
lead angle
زاویه پیشگیری هدف
An ounce of prevention is worth a pound of cure.
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
An ounce of prevention is better than a pound of cure.
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
preclusive buying
خرید پیشگیری کننده
leads
سیم واسطه زاویه پیشگیری
lateral tell
پیشگیری هواپیما در حرکت عرضی
lead
سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead pursuit
مسیر پیشگیری هواپیمای رهگیر مسیرپیشگیری هدف
windage
درجه تنظیم تیر برای پیشگیری اثر باد
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
accidents
حادثه
adventure
حادثه
adventurous
<adj.>
حادثه جو
eventless
بی حادثه
accident
حادثه
phenomenon
حادثه
accidents
: حادثه
outbreak
حادثه
accident
حادثه
occurrence
حادثه
occurrences
حادثه
casualty
حادثه
casualties
حادثه
adventurer
حادثه جو
adventurers
حادثه جو
disasters
حادثه بد
adventures
حادثه
disaster
حادثه بد
adventuress
زن حادثه جو
outbreaks
حادثه
fortuity
حادثه
incidents
حادثه
occurence
حادثه
incident
حادثه
uneventful
بی حادثه
events
حادثه
event
حادثه
episodes
حادثه ضمنی
errant
سرگردان حادثه جو
episode
حادثه ضمنی
mishap
قضا حادثه بد
mishaps
قضا حادثه بد
fortuitous event
حادثه قهری
episodes
حادثه معترضه
accident reporting
گزارش حادثه
episode
حادثه معترضه
misadventures
حادثه ناگوار
a minor incident
یک حادثه جزئی
outbreaks
شروع حادثه
security incident
حادثه امنیتی
incidents
حادثه ضمنی
incident
حادثه عملیاتی
incident
حادثه ضمنی
supervening event
حادثه طاری
miscarriage
حادثه ناگوار
miscarriages
حادثه ناگوار
due to an accident
ناشی از یک حادثه
outbreak
شروع حادثه
misadventure
حادثه ناگوار
adventurism
حادثه جویی
incidents
حادثه عملیاتی
occupational accident
حادثه در حین کار
mischances
رویداد بد حادثه ناگوار
mischance
رویداد بد حادثه ناگوار
misadventures
حادثه ناگوار بدبختی
epoch
عصرتاریخی حادثه تاریخی
misadventure
حادثه ناگوار بدبختی
epochs
عصرتاریخی حادثه تاریخی
errantry
دربدری حادثه جویی
gentleman of fortune
نجیب زاده حادثه جو
accident proof
علت وقوع حادثه
accidence
حادثه اصول صرف و نحو
forcemajeure
حادثه فوق العاده یا غیرمترقبه
acts of God
حادثه قهری قوه قهریه
act of God
حادثه قهری قوه قهریه
improbability
استبعاد حادثه یا امر غیر محتمل
cross a bridge before one comes to it
<idiom>
درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
preemptive attack
تک ممانعتی تک پیشگیری کننده از شروع تک دشمن تک ممانعتی
preventive war
جنگ پیشگیری کننده از جنگ اصلی
whats' up
در رهگیری هوایی یعنی علت حادثه را گزارش کنید یا وضع چطور است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
odyssey
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
odysseys
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
intermezzo
حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
sensible
قابل درک قابل رویت
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
achievable
قابل وصول قابل تفریق
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
soluble
قابل حل
solvable
قابل حل
capable
قابل
thorough paced
قابل
good
قابل
dissoluble
قابل حل
apt
قابل
qualified
قابل
incapable
نا قابل
able
قابل
abler
قابل
acceptor
قابل
ablest
قابل
sensible
قابل حس
inventible
قابل جعل
limpsey
قابل انحناء
irrecusable
غیر قابل رد
discussible
قابل بحث
irrigable
قابل ابیاری
judicable
قابل قضاوت
dislikable
قابل تنفر
investigable
قابل رسیدگی
discriminable
قابل تمیز
discoverable
قابل کشف
exactable
قابل تحمیل
inquirable
قابل تحقیق
evocable
قابل احضار
dirigible
قابل هدایت
inspirable
قابل تنفس
evaporable
قابل تبخیر
insurable
قابل بیمه
interconvertible
قابل تبدیل
discountable
قابل کسر
dislikeable
قابل تنفر
displaceable
قابل تغییر
erodible
قابل فرسایش
limpsy
قابل انحناء
eludible
قابل گریز
justiciable
قابل دادرسی
kenspeckle
قابل شناسایی
effable
قابل تغییر
leviable
قابل تحمیل
executory
قابل اجرا
licensable
قابل اجازه
effaceable
قابل زدودن
dubitable
قابل تردید
dividable
قابل تقسیم
erodible
قابل سایش
disputable
قابل بحث
erectile
قابل نعوظ
discussable
قابل بحث
eradicable
قابل استیصال
distillable
قابل تقطیر
distributable
قابل توزیع
limsy
قابل انحناء
enforcible
قابل اجرا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com