Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
police raid
حمله ناگهانی پلیس
round-up
حمله ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
حمله ناگهانی پلیس
Search result with all words
large scale raid
حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Other Matches
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
round-up
ورود ناگهانی پلیس
police raid
ورود ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
ورود ناگهانی پلیس
raided
ورود ناگهانی پلیس
raiding
ورود ناگهانی پلیس
raid
ورود ناگهانی پلیس
raids
ورود ناگهانی پلیس
lunge
حمله ناگهانی
sorties
حمله ناگهانی
raid
حمله ناگهانی
lunging
حمله ناگهانی
lunges
حمله ناگهانی
raids
حمله ناگهانی
lunged
حمله ناگهانی
raiding
حمله ناگهانی
canvasses
حمله ناگهانی
canvassing
حمله ناگهانی
canvassed
حمله ناگهانی
raided
حمله ناگهانی
canvass
حمله ناگهانی
sortie
حمله ناگهانی
kink
حمله ناگهانی پیچیدن
paroxysms
حمله ناگهانی مرض
paroxysm
حمله ناگهانی مرض
inburst
استیلا حمله ناگهانی
inruption
استیلا حمله ناگهانی
thrust line
خط شروع حمله ناگهانی
lash out
<idiom>
ناگهانی حمله به کسی
raided
تک ناگهانی حمله هوایی
raid
تک ناگهانی حمله هوایی
seizures
حمله ناگهانی مرض
raiding
تک ناگهانی حمله هوایی
seizure
حمله ناگهانی مرض
raids
تک ناگهانی حمله هوایی
ictus
تپش حمله ناگهانی بیهوشی
coup de main
حمله ناگهانی با تمام قوا
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid.
بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
shock action
غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
lunging
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunge
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunged
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunges
حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
mush
افزایش ناگهانی زاویه حمله بدون شتاب قائم انی متعاقب که از اندازه حرکت در امتدادمسیر اصلی ناشی میشود
deep stall
وضعیتی در هواپیماهای دارای دم تی شکل که افزایش ناگهانی زاویه حمله سبب عدم توانایی سطوح افقی برای کنترل وضعیت طولی هواپیمامیگردد
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
ambivalence
توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive
شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurry
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
surges
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
spurt
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot
بیک حمله دریک حمله
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
constables
پلیس
cop
پلیس
constable
پلیس
german shepherd
سگ پلیس
bobby
پلیس
cops
پلیس
bobbies
پلیس
police
پلیس
guard dog
سگ پلیس
gendarmes
پلیس
K9
[canine]
سگ پلیس
police dog
سگ پلیس
gendarme
پلیس
policed
پلیس
polices
پلیس
road guard
پلیس راه
police reporter
مخبر پلیس
policeman
مامور پلیس
police power
دادگاه پلیس
police station
ایستگاه پلیس
police power
نیروی پلیس
police office
پاسگاه پلیس
police calls
استمداد پلیس
patrolmen
پلیس گشتی
policemen
مامور پلیس
patrolman
پلیس گشتی
runners
افسر پلیس
runner
افسر پلیس
frontier police
پلیس مرزبانی
Interpol
پلیس بینالمللی
shore patrol
پلیس ساحلی
battle lights
چراغ پلیس
flatfoot
پلیس گشتی
police forces
نیروی پلیس
paddywagon
اتومبیل پلیس
local building inspector
پلیس ساختمان
police officer
افسر پلیس
border police
پلیس مرزبانی
border guard
پلیس مرزبانی
police officers
مامور پلیس
police officer
مامور پلیس
patrol wagon
اتومبیل پلیس
plainclothesman
پلیس مخفی
police officers
افسر پلیس
vice squads
جوخه پلیس
police station
مرکز پلیس
police stations
مرکز پلیس
police stations
ایستگاه پلیس
police force
نیروی پلیس
vice squad
جوخه پلیس
police force
دادگاه پلیس
police forces
دادگاه پلیس
mountie
پلیس سوار کانادا
under police surveillance
تحت نظر پلیس
give in charge
تحویل پلیس دادن
turn over to the police
تحویل پلیس دادن
constableship
وفیفه یا رتبه پلیس
black Maria
اتومبیل گشتی پلیس
posse comitatus
دسته افراد پلیس
peelers
اسباب پوست کن پلیس
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
peeler
اسباب پوست کن پلیس
rozzer
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
cop
پلیس
[اصطلاح روزمره]
The police held the crowd back.
پلیس جمعیت را عقب زد
shore patrol
پلیس نیروی دریایی
black Marias
اتومبیل گشتی پلیس
filth
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
gestapo
گشتاپو سازمان پلیس مخفی
give a person in charge
کسی را تحویل پلیس دادن
posses
دسته افراد پلیس جماعت
concierge
پلیس محافظ درب ورودی
concierges
پلیس محافظ درب ورودی
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
pig
[American E]
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
posse
دسته افراد پلیس جماعت
squad cars
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
squad car
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
He is known to the police .
هویتش نزد پلیس معلوم است
The police officer took down the car number .
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
The thief surrender himself to the police.
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
copper
[police officer]
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to call 911
[American English]
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
The details of the report were verified by the police.
جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
rookie
تازه کار
[بویژه در پلیس یا ارتش ]
[اصطلاح شوخی]
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
post attack
بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
surprise attack
تک ناگهانی
spontaneity
ناگهانی
all at once
<idiom>
ناگهانی
precipitated
ناگهانی
precipitate
ناگهانی
precipitates
ناگهانی
precipitating
ناگهانی
on the spur of the moment
<idiom>
ناگهانی
instantaneous
ناگهانی
sudden
ناگهانی
abrupt
ناگهانی
snaps
ناگهانی
strikes
تک ناگهانی
snapping
ناگهانی
strike
تک ناگهانی
snap
ناگهانی
snapped
ناگهانی
spurted
خروج ناگهانی
sudden stoppage
توقف ناگهانی
detonation
انفجار ناگهانی
spurting
افزایش ناگهانی
catastrophe
بلای ناگهانی
catastrophes
بلای ناگهانی
saltus
انتقال ناگهانی
switcheroo
تغییر ناگهانی
spurt
افزایش ناگهانی
target of opportunity
هدف ناگهانی
spurts
خروج ناگهانی
spurts
افزایش ناگهانی
flaws
اشوب ناگهانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com