Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
Other Matches
exhaust
نیروی چیزی راگرفتن
exhausts
نیروی چیزی راگرفتن
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
supplant
جای چیزی راگرفتن
obstruct
جلو چیزی راگرفتن
supplants
جای چیزی راگرفتن
supplanting
جای چیزی راگرفتن
supplanted
جای چیزی راگرفتن
obstructing
جلو چیزی راگرفتن
decalcify
کلسیم چیزی راگرفتن
obstructed
جلو چیزی راگرفتن
obstructs
جلو چیزی راگرفتن
scrag
گلوی کسی یا چیزی راگرفتن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
top a gap
رخنهای راگرفتن درست کردن
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
Leave this space blank.
این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
envelop
دورچیزی راگرفتن
envelops
دورچیزی راگرفتن
enveloping
دورچیزی راگرفتن
enveloped
دورچیزی راگرفتن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
take (someone) under one's wing
<idiom>
زیرپروبال شخص راگرفتن
to hold the purse strings
جلو پول راگرفتن
intercepting
جلو کسی راگرفتن
intercepted
جلو کسی راگرفتن
sleuths
رد پای کسی راگرفتن
sleuth
رد پای کسی راگرفتن
bestead
جای کسی راگرفتن
intercepts
جلو کسی راگرفتن
To err on the side of caution.
جانب احتیاط راگرفتن
intercept
جلو کسی راگرفتن
stanch
جلو خونریزی راگرفتن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
vacancies
محل خالی جای خالی
vacancy
محل خالی جای خالی
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
perks
سینه جلو دادن خود راگرفتن
perk
سینه جلو دادن خود راگرفتن
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
purge
خالی کردن
purged
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
vents
خالی کردن
vacate
خالی کردن
vent
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
unloads
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
depleting
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
vacating
خالی کردن
vacates
خالی کردن
unload
خالی کردن
vacated
خالی کردن
to work off
خالی کردن
let off
خالی کردن
venting
خالی کردن
vented
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
let out
خالی کردن
knock out
خالی کردن
purges
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
discharge
خالی کردن
assoil
خالی کردن
depletes
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
discharges
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
depleted
خالی کردن
clear out
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
draining
خالی کردن اب
to load off
خالی کردن
deplete
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
drained
خالی کردن اب
to offload
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
flecker
خال خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
disgorge
خالی کردن ریختن
lade
با ملاقه خالی کردن
decants
اهسته خالی کردن
decant
اهسته خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
flinch
شانه خالی کردن
disgorging
خالی کردن ریختن
flinching
شانه خالی کردن
exhaustible
قابل خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
beat
شانه خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
discharge
خالی کردن گلوله
vent
خالی کردن خشم
discharge
خالی کردن باتری
unload
خالی کردن بار
flinched
شانه خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
pumps
با تلمبه خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
bleneh
شانه خالی کردن
disgorged
خالی کردن ریختن
disgorges
خالی کردن ریختن
desolate
خالی از سکنه کردن
flinches
شانه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
unload
خالی کردن اندوه
shrinks
شانه خالی کردن از
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
shrink
شانه خالی کردن از
shirking
شانه خالی کردن از
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
to break bulk
خالی کردن بار
shirks
شانه خالی کردن از
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
shirk
شانه خالی کردن از
decanted
اهسته خالی کردن
diffusion
خالی کردن بار
to touch off
درکردن خالی کردن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
emptied
خالی کردن تهی شدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
hollows
پوک شدن خالی کردن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
empties
خالی کردن تهی شدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
empty
خالی کردن تهی شدن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com