Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 243 (35 milliseconds)
English
Persian
strain
خسته کردن
strains
خسته کردن
jade
خسته کردن
fag
خسته کردن
fags
خسته کردن
fatigue
خسته کردن
fatigued
خسته کردن
fatigues
خسته کردن
tire
خسته کردن
tires
خسته کردن
tiring
خسته کردن
harass
خسته کردن
harasses
خسته کردن
bore
خسته کردن
bores
خسته کردن
overstrain
خسته کردن
to do up
خسته کردن
Search result with all words
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
play out
خسته کردن ماهی
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
wear out
کاملا خسته کردن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
Other Matches
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
careworn
<adj.>
دل خسته
ennuied
خسته
outworn
خسته
blown
خسته
jaded
خسته
aweary
خسته
jadish
خسته
tiring
خسته
tiredly
خسته
wearies
خسته
wearying
خسته
weary
خسته
tired
خسته
whacked
خسته
spent
خسته
wind broken
خسته
washed-out
خسته
washed out
خسته
tires
خسته
exhausted
خسته
played out
خسته
tire
خسته
wearied
خسته
footworn
خسته
way worn
خسته راه
weariful
خسته کننده
worn-out
خسته و کوفته
way worn
خسته سفر
overworks
خود را خسته
worn out
خسته و کوفته
irks
خسته شدن
to knock up
خسته شدن
tedious
خسته کننده
irk
خسته شدن
overworked
خود را خسته
overworking
خود را خسته
monotonous
خسته کننده
overwork
خود را خسته
irked
خسته شدن
irking
خسته شدن
blah
خسته کننده
bore
خسته کننده
weed out
<idiom>
خسته شدن از
dulls
خسته کننده
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired
خسته مینماید
lagging
خسته کننده
neurasthenia
خسته روانی
sear
خسته خشکاندن
zonked
کاملا خسته
wearing
خسته کننده
uninteresting
خسته کننده
pesthouse
خسته خانه
fatiguing
خسته کننده
seared
خسته خشکاندن
sears
خسته خشکاندن
stump
خسته وکوفته
stumped
خسته وکوفته
run ragged
<idiom>
خسته شدن
stumping
خسته وکوفته
stumps
خسته وکوفته
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
prosish
خسته کننده
i am weary of writing
از نوشتن خسته
pest house
خسته خانه
exhausting
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
dulled
خسته کننده
bores
خسته کننده
fatigues
خسته شدن
dull
خسته کننده
it irks me
خسته شدم
tired of writing
خسته از نوشتن
fatigued
خسته شدن
fatigue
خسته شدن
forwearied
خسته فرسوده
dead alive
خسته کننده
fatig
خسته کننده
tiresome
خسته کننده
dulling
خسته کننده
wearisome
خسته کننده
forworn
وامانده خسته
insipid
خسته کننده
dullest
خسته کننده
duller
خسته کننده
fatiguable
خسته شدنی
fatigable
خسته شدنی
longueur
قسمت خسته کننده
langorous
خسته سستی اور
longsome
مطول خسته کننده
wearisomely
بطور خسته کننده
unwearied
بانشاط خسته نشده
grueling
خسته کننده فرساینده
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
prolixly
بطور خسته کننده
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
nerve racking
خسته کننده اعصاب
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
gruelling
خسته کننده فرساینده
jade
یابو یا اسب خسته
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
prolix
خسته کننده روده دراز
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops
خسته ومانده شدن تمام شدن
poop
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
خسته شدن مردود شدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com