English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 238 (18 milliseconds)
English Persian
tiresome خسته کننده
monotonous خسته کننده
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dulling خسته کننده
dulls خسته کننده
bore خسته کننده
bores خسته کننده
tedious خسته کننده
lagging خسته کننده
exhausting خسته کننده
wearisome خسته کننده
insipid خسته کننده
dead alive خسته کننده
fatig خسته کننده
prosish خسته کننده
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
Search result with all words
prolix خسته کننده روده دراز
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
gruelling خسته کننده فرساینده
grueling خسته کننده فرساینده
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
prolixly بطور خسته کننده
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
wearisomely بطور خسته کننده
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
blown خسته
outworn خسته
jaded خسته
played out خسته
aweary خسته
footworn خسته
careworn <adj.> دل خسته
wind broken خسته
wearying خسته
weary خسته
wearies خسته
washed-out خسته
washed out خسته
tired خسته
spent خسته
jadish خسته
whacked خسته
ennuied خسته
wearied خسته
exhausted خسته
tire خسته
tiredly خسته
tires خسته
tiring خسته
fatigues خسته شدن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
to do up خسته کردن
fatigues خسته کردن
stumped خسته وکوفته
fatigued خسته شدن
stump خسته وکوفته
fatigued خسته کردن
stumps خسته وکوفته
fags خسته کردن
forwearied خسته فرسوده
tired of writing خسته از نوشتن
it irks me خسته شدم
to knock up خسته شدن
strain خسته کردن
worn-out خسته و کوفته
neurasthenia خسته روانی
fatigable خسته شدنی
jade خسته کردن
fatiguable خسته شدنی
worn out خسته و کوفته
fag خسته کردن
indefatigable خسته نشدنی
forworn وامانده خسته
irks خسته شدن
harasses خسته کردن
bores خسته کردن
overworked خود را خسته
overworking خود را خسته
tiring خسته کردن
bore خسته کردن
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
tires خسته کردن
overworks خود را خسته
way worn خسته راه
zonked کاملا خسته
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
harass خسته کردن
pesthouse خسته خانه
pest house خسته خانه
strains خسته کردن
run ragged <idiom> خسته شدن
irking خسته شدن
irk خسته شدن
i am weary of writing از نوشتن خسته
way worn خسته سفر
weed out <idiom> خسته شدن از
overwork خود را خسته
overstrain خسته کردن
stumping خسته وکوفته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
irked خسته شدن
jade یابو یا اسب خسته
to overstrain oneself خود را خسته کردن
i am tired of that از ان کار خسته شدم
play out خسته کردن ماهی
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
unwearied بانشاط خسته نشده
langorous خسته سستی اور
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
wear out کاملا خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words زبان خود را خسته کردن
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
suberter سرنگون کننده تضعیف کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
thickeners غلیظ کننده پرپشت کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
toaster سرخ کننده برشته کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
prosecutor پیگرد کننده تعقیب کننده
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
prosecutors پیگرد کننده تعقیب کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
vibrator ارتعاش کننده نوسان کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com