Dictiornary-Farsi | خطر نزدیک دوست دو رو | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
snake in the grass	خطر نزدیک دوست دو رو


Search result with all words

He is a close friend of mine .	دوست نزدیک من است
Other Matches

A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
bozo	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
friendless	بی دوست
buddies	دوست
ally	دوست
allying	دوست
philoginous	زن دوست
hydrophilic	اب دوست
formalist	دوست
philogynist	زن دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
friend	دوست
friends	دوست
dienophile	دی ان دوست
buddy	دوست
heart-to-hearts	دوست
amicable	دوست
unfriended	بی دوست
leal	دوست
chums	دوست
chum	دوست
heart to heart	دوست
heart-to-heart	دوست
like	دوست داشتن
girlfriend	دوست دختر
likes	دوست داشتن
pen pal	دوست مکاتبهای
sporting	بازی دوست
affect	دوست داشتن
girlfriends	دوست دختر
affects	دوست داشتن
gregarious	گروده دوست
pen pals	دوست قلمی
pen pal	دوست قلمی
pen pals	دوست مکاتبهای
unlovely	دوست نداشتنی
friends	دوست کردن
friend	دوست کردن
intimado	دوست صمیمی
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
peaceable	صلح دوست
liked	دوست داشتن
warlike	جنگ دوست
fraternised	دوست بودن
fraternises	دوست بودن
fraternising	دوست بودن
crony	دوست صمیمی
cronies	دوست صمیمی
disliking	دوست نداشتن
dislikes	دوست نداشتن
disliked	دوست نداشتن
fraternizing	دوست بودن
fraternizes	دوست بودن
fraternized	دوست بودن
fraternize	دوست بودن
humansit	انسان دوست
kissing kind	باهم دوست
electrophile	الکترون دوست
lipophilic	چربی دوست
liquorish	نوشابه دوست
dislikeable	دوست نداشتنی
dislikable	دوست نداشتنی
lithophilous	سنگ دوست
dendrophilous	درخت دوست
culturist	فرهگ دوست
myrmecophilous	مورجه دوست
necrophilous	لاشه دوست
negrophil	زنگی دوست
negrophil	سیاه دوست
nucleophile	هسته دوست
ornithophilous	مرغ دوست
isophilic	همجنس دوست
francophil	فرانسه دوست
francophile	فرانسه دوست
hydrophile	اب دوست علاقمند به اب
hydrophilic	اب دوست علاقمند به اب
hydrophilic	ترکیب اب دوست
hemophile	خون دوست
heliophilous	افتاب دوست
hydrophilic compound	ترکیب اب دوست
hand in glove	دوست همراز
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
hand and glove	دوست همراز
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
halophilous	نمک دوست
hail fellow	دوست صمیمی
germanophil	المان دوست
gallophile	فرانسه دوست
friendly state	کشور دوست
oxyphil	اسید دوست
oxyphile	اسید دوست
patiot	میهن دوست
acidophile	ترشی دوست
sweet tooth	شیرینی دوست
boyfriends	دوست پسر
boyfriend	دوست پسر
to make a friend of	دوست شدن با
xenophile	بیگانه دوست
likeable	دوست داشتنی
likable	دوست داشتنی
zoophilic	حیوان دوست
zoophilous	حیوان دوست
social	جمعیت دوست
social	گروه دوست
careerist	حرفه دوست
careerists	حرفه دوست
family man	زن و بچه دوست
acidophile	اسید دوست
solomon	صلح دوست
amativeness	دوست داشتن
chessist	شطرنج دوست
phiadelphian	نوع دوست
phihellenic	یونانی دوست
cater cousin	دوست صمیمی
philanthrope	بشر دوست
philhellene	دوست یونان
philhellenic	دوست یونان
philobiblic	کتاب دوست
philotechnic	صنعت دوست
bibliophil	کتاب دوست
philotechnic	صناعت دوست
pornerastic	جنده دوست
psychrophilic	سرما دوست
saprophytic	پوده دوست
anglophile	انگلیسی دوست
family men	زن و بچه دوست
his friend's murder	قتل دوست او
I need my e	من دوست دارم
patriotic	میهن دوست
patriots	وطن دوست
patriot	وطن دوست
loyalist	دولت دوست
loyalists	دولت دوست
cobber	دوست صمیمی
expressionist	حالت دوست
expressionism	حالت دوست
philanthropists	بشر دوست
philanthropist	بشر دوست
humnanist	همنوع دوست
loveliest	دوست داشتنی
lovable	دوست داشتنی
lovelier	دوست داشتنی
loveable	دوست داشتنی
dislike	دوست نداشتن
humanitarian	بشر دوست
rats	دوست بی وفا
lovely	دوست داشتنی
celibatarian	عزب یاتجرد دوست
A steadfast (constant) friend.	دوست ثابت وپابر جا
A steadfast(firm, staunch) friend.	دوست پر وپا قرص
saprophytic	دوست دار موادگندیده
one's second self	دوست صمیمی شخص
lyophilic colloid	کلویید حلال دوست
savor	فهمیدن دوست داشتن
nucleophilic reagent	واکنشگر هسته دوست
loved	معشوقه دوست داشتن
loves	معشوقه دوست داشتن
mammonite	ثروت دوست زرپرست
hemophile	موجود خون دوست
patriots	وطن دوست ها [مرد]
to be good pax	باهم دوست بودن
family men	مرد خانواده - دوست
family man	مرد خانواده - دوست
endearing	دوست داشتنی کننده
to keep friends	باهم دوست ماندن
I like to be friends with you.	من می خوام با تو دوست بشم.
amiable	مهربان دوست داشتنی
dressier	متداول لباس دوست
gregarious	جمعیت دوست گروه جو
dressiest	متداول لباس دوست
dressy	متداول لباس دوست
This is my friend.	این دوست من است.
xerophylus plant	گیاه خشک دوست
electrophilic reagent	واکنشگر الکترون دوست
savoured	فهمیدن دوست داشتن
enemy in liken of friend	دشمن در لباس دوست
savour	فهمیدن دوست داشتن
savours	فهمیدن دوست داشتن
to have a sweet tooth	شیرینی دوست بودن
love	معشوقه دوست داشتن