English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
English Persian
frolic خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolicked خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolicking خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolics خوشی کردن ورجه ورجه کردن
Other Matches
skipped ورجه ورجه کردن
skip ورجه ورجه کردن
skips ورجه ورجه کردن
gamboling ورجه ورجه
gambolling ورجه ورجه
gambolled ورجه ورجه
gambols ورجه ورجه
yo-yo ورجه
gambol ورجه ورجه
gamboled ورجه ورجه
yo-yos ورجه
jack-in-the-box علی ورجه
jack in the box علی ورجه
jack-in-the-boxes علی ورجه
wiggler علی ورجه
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
rejoices خوشی کردن
rejoice خوشی کردن
to make merry خوشی کردن
disports خوشی کردن
disported خوشی کردن
to beentranced withjoy از خوشی غش کردن
disport خوشی کردن
rejoiced خوشی کردن
jobilate خوشی کردن
disporting خوشی کردن
rollick خوشی کردن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
jobilate شادی کردن از خوشی فریاد زدن
exults جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exult جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulting جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
eudemonism اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
splurges خوشی
hilarity خوشی
splurging خوشی
joy خوشی
joys خوشی
cheered خوشی
larks خوشی
splurged خوشی
lark خوشی
splurge خوشی
cheers خوشی
merry-making خوشی
merry making خوشی
merriness خوشی
mirthfully با خوشی
joyously با خوشی
jollification خوشی
rollick خوشی
well-being خوشی
delectation خوشی
mirthless بی خوشی
brannigan خوشی
enjoyment خوشی
happiness خوشی
delight خوشی
glee خوشی
joviality خوشی
delighting خوشی
euphoria خوشی
delights خوشی
felicity خوشی
gladsomeness خوشی
gusts خوشی
gust خوشی
felicities خوشی
jocundness خوشی
meat and drink خوشی
spree خوشی
sprees خوشی
pleasance خوشی
frolics خوشی
frolicking خوشی
frolicked خوشی
frolic خوشی
joyousness خوشی
frolicsomeness خوشی
bliss خوشی
jollity خوشی
fortunately <adv.> با خوشی
happily <adv.> با خوشی
ploys خوشی
joyfully <adv.> با خوشی
mirth خوشی
randan خوشی
galas خوشی
curvet خوشی
gala خوشی
cheerfulness خوشی
pleasure خوشی
jovially با خوشی
joyfulness خوشی
gayety خوشی
cheer خوشی
ploy خوشی
pleasures خوشی
joyance خوشی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
rejoicingly خوشی کنان
paradise سعادت خوشی
blessedness مبارکی خوشی
whoopee زمان خوشی
benders خوشی ونشاط
winsome با مسرت و خوشی
bender خوشی ونشاط
material to happiness لازمه خوشی
f.mirth خوشی عید
felicific خوشی اور
the picture of joy خوشی مجسم
exultingly خوشی کنان
the picture of joy مظهر خوشی
jollify خوشی دادن به
goluptious خوشی اور
exultantly خوشی کنان
gladsome خوشی اور
the p of hoppiness منتهادرجه خوشی
goloptious خوشی اور
blithely بطور خوشی
married happiness خوشی زناشویی
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to burst with joy از خوشی در پوست خودنگنجیدن
humored خوشمزگی خوشی دادن
i wish you happiness خوشی شما راخواستارم
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
to shout for joy از خوشی فریاد زدن
jamborees مجمع پیشاهنگان خوشی
a land of milk and honey <idiom> جای سعادت و خوشی
jamboree مجمع پیشاهنگان خوشی
humoring خوشمزگی خوشی دادن
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
I am sore at her. Iam bitter about her. ازاودل خوشی ندارم
hedonics اصول خوشی ولذت
wellbeing سلامتی و خوشی خوشبختی
humours خوشمزگی خوشی دادن
humouring خوشمزگی خوشی دادن
humoured خوشمزگی خوشی دادن
humors خوشمزگی خوشی دادن
humour خوشمزگی خوشی دادن
jet set دایم در سفر و خوشی
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
we made a night of it چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
To feign I'llness. خود رابنا خوشی زدن
overjoyed از فرط خوشی از خود بیخودشد
he is transported with joy ازفرط خوشی بی خودشده است
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
delightful لذت بخش خوشی اور
luse طاعون نا خوشی واگیره دار
humor خوشی دادن راضی نگاهداشتن
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
i wish you happiness خوشی یا سعادت شما را می خواهم
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com