Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English
Persian
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
Other Matches
(the) high life
<idiom>
زندگی تجملاتی
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
euryhaline
مستعد زندگی درابهای خیلی شور
micronutrient
ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
habits
زندگی کردن
habit
زندگی کردن
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
shanties
در کلبه زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
live
: زندگی کردن زیستن
freewheel
ازاد زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
to live to oneself
تنها زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
cohabited
باهم زندگی کردن
relive
دوبار زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
vegetating
مثل گیاه زندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
vegetate
مثل گیاه زندگی کردن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
vegetated
مثل گیاه زندگی کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
vegetates
مثل گیاه زندگی کردن
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
to keep the pot boiling
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
rattling
خیلی تند خیلی خوب
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
slather
خیلی پخش کردن
to lay low
خیلی ضعیف کردن
[بیماری]
miniaturization
خیلی کوچک کردن چیزی
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
overawing
خیلی وحشت زده کردن
overawed
خیلی وحشت زده کردن
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
overawe
خیلی وحشت زده کردن
overawes
خیلی وحشت زده کردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی خشمگین کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
gapes
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gape
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaped
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
to blast something
با صدای خیلی بلند بازی کردن
[آلت موسیقی]
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
emergency
خیلی خیلی فوری
emergencies
خیلی خیلی فوری
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
lives of great men
زندگی
togetherness
زندگی با هم
habitancy
زندگی
habitance
زندگی
living
زندگی
life
زندگی
eau de vie
اب زندگی
vita
زندگی
wile a
در زندگی
vivification
زندگی
existence
زندگی
existences
زندگی
lives
زندگی
lifeline
خط زندگی
lifelines
خط زندگی
vital energy
نیروی زندگی
hutment
زندگی در کلبه
vitalize
زندگی دادن
easy circumstances
زندگی راحت
livers
زندگی کننده
life-cycle
چرخه زندگی
intravital
در زمان زندگی
taedium vitae
بیزاری از زندگی
cohabitation
زندگی باهم
social life
زندگی اجتماعی
incertitude
ناپایداری زندگی
life insurance
بیمه زندگی
intravitam
در زمان زندگی
animality
زندگی جانوران
uterine life
زندگی زهدانی
country life
زندگی روشنایی
concubinage
زندگی بطورصیغه
facts of life
<idiom>
حقایق زندگی
liver
زندگی کننده
lifelike
زندگی مانند
temporal life
زندگی موقت
pied-a-terre
جای زندگی
azoic
تهی از زندگی
life of Riley
<idiom>
زندگی بی دغدغه
evening of life
شام زندگی
ever lasting life
زندگی جاویدان
a life full of incidents
زندگی پر رویداد
lifestyles
شیوهی زندگی
lives
دوران زندگی
lifestyle
شیوهی زندگی
joie de vivre
نشاط زندگی
eremitism
زندگی زاهدانه
eremitic life
زندگی زاهدانه
pieds-a-terre
جای زندگی
lifetimes
دوره زندگی
lifetimes
مدت زندگی
he lives on air
زندگی میکند
lifetime
دوره زندگی
lifetime
مدت زندگی
vegetation
زندگی گیاهی
animates
زندگی بخشیدن
animate
زندگی بخشیدن
happy life
زندگی باخوشدل
tribalism
زندگی ایلیاتی
afterlife
زندگی پس از مرگ
happy life
زندگی اسوده
life
دوران زندگی
firesides
زندگی خانگی
parasitism
زندگی طفیلی
fireside
زندگی خانگی
resident
<adj.>
محل زندگی
domiciled
[law]
[politics]
<adj.>
محل زندگی
soldiering
زندگی سربازی
monkery
زندگی راهبی
monandry
زندگی با یک شوهر
dwelt
زندگی کرد
life cycle
دوره زندگی
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
سطح زندگی
sentience
زندگی فکری
sequestered life
زندگی مجرد
bane
مخرب زندگی
biographies
تاریخچه زندگی
going
مشی زندگی
public life
زندگی سیاسی
public life
زندگی در سیاست
planetary life
زندگی دربدر
life chance
مجال زندگی
single life
زندگی مجردی
married life
زندگی زناشویی
enlivens
زندگی بخشیدن
modus vivendi
روش زندگی
symbiosis
زندگی تعاونی
life sustenance
گذران زندگی
living area
منطقه زندگی
lifeway
طرز زندگی
living death
زندگی مرگبار
living expenses
هزینه زندگی
living cost
هزینه زندگی
life of privation
زندگی در سختی
livable
قابل زندگی
live forever
زندگی ابدی
life style
سبک زندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com