Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
of vital importance
خیلی ضروری
Other Matches
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
rattling
خیلی تند خیلی خوب
unalienable
<adj.>
ضروری
must
ضروری
urgency
ضروری
unalterable
<adj.>
ضروری
urgent
ضروری
inevitable
<adj.>
ضروری
indispensable
<adj.>
ضروری
essential
<adj.>
ضروری
major
<adj.>
ضروری
quintessential
<adj.>
ضروری
substantive
[essential]
<adj.>
ضروری
vital
<adj.>
ضروری
exigent
ضروری
absolute
<adj.>
ضروری
inalienable
<adj.>
ضروری
acute
<adj.>
ضروری
essentials
ضروری
emergencies
ضروری
necessary
ضروری
essential
ضروری
obligate
ضروری
needful
ضروری
expeditious
ضروری
imperatives
ضروری
imperative
ضروری
emergency
ضروری
inessential
غیر ضروری
inessentials
غیر ضروری
end item
کالای ضروری
undue
غیر ضروری
vitally
بطور ضروری
necessities
کالاهای ضروری
requisite
چیز ضروری
unnecessary
غیر ضروری
unnecessarily
غیر ضروری
essential elements
وسایل ضروری
essential elements
عناصر ضروری
immediate
انی ضروری
indispensability
خرج ضروری
indispansably
بطور ضروری
non essential
غیر ضروری
essential supply
اماد ضروری
to make a point of
ضروری دانستن
unessential
غیر ضروری
non essential
چیز غیر ضروری
to be essential
[necessary]
ضروری
[واجب]
بودن
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
staple food
مواد غذائی ضروری
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
indispensable
چاره نا پذیر ضروری
keyitem
اقلام ضروری و حیاتی
staple goods
کالای بسیار ضروری
it is unnecessary
غیر ضروری است
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
frills
چیز بیخود یاغیر ضروری
superfluous
غیر ضروری اطناب امیز
frill
چیز بیخود یاغیر ضروری
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
emergency addressee
مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
individual reserves
وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
high
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
peripheral
آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
highest
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highs
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
vacation sittings
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
very little
خیلی کم
routh
خیلی
abysmal
<adj.>
خیلی بد
to a large extent
خیلی
dumpiness
خیلی
not a few
خیلی ها
far and away
خیلی
very
خیلی
ten
خیلی
damn
خیلی
dammit
خیلی
highly
خیلی
copious
خیلی
in large quantities
خیلی خیلی
for long
خیلی
many
خیلی
villainous
خیلی بد
lily white
خیلی سفید
skin and bones
<idiom>
خیلی لاغر
(a) snap
<idiom>
خیلی ساده
it is very easily done
خیلی به اسانی
tickled pink
<idiom>
خیلی شادوخوشحال
too bad
<idiom>
خیلی بد ،غم انگیز
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
in seventh heaven
<idiom>
خیلی خوشحال
often
خیلی اوقات
highs
خیلی بزرگ
get up the nerve
<idiom>
خیلی شلوغ
highest
خیلی بزرگ
hit bottom
<idiom>
خیلی پست
(as) old as the hills
<idiom>
خیلی قدیمی
many persons
خیلی اشخاص
many people
خیلی اشخاص
many people
خیلی از مردم
lower most
خیلی پست تر
level best
خیلی خوب
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
costs and arm and a leg
<idiom>
خیلی گرونه
extra-
بسیار خیلی
extras
بسیار خیلی
hand in glove
خیلی نزدیک
hand in glove
خیلی صمیمی
hand and glove
خیلی نزدیک
hand and glove
خیلی صمیمی
giantess
زن خیلی قدبلند
fortissimo
خیلی بلند
extra
بسیار خیلی
infinitely
خیلی زیاد
not so hot
<idiom>
نه خیلی خوب
in no time
خیلی زود
exceeding
خیلی زیاد
immensurable
خیلی قدیم
level best
خیلی عالی
iam in bad
خیلی محتاجم
Nothing more, thanks.
خیلی متشکرم.
too tough
خیلی سفت
open and shut
خیلی سهل
stentorian
خیلی بلند
goody-goody
خیلی خوب
thank you very much
خیلی متشکرم
swith
خیلی عظیم
superrabundant
خیلی زیاد
subminiature
خیلی کوچک
very good
خیلی خوب
glorious
خیلی خوب
span new
خیلی تازه
well
خیلی خوب
goody-goodies
خیلی خوب
to spread like wildfire
خیلی زودمنتشرشدن
toploftiness
خیلی متکبر
very light
خیلی سبک
seldom
خیلی کم ندرتا
raucous
خیلی نامرتب
bone dry
خیلی خشک
number one
خیلی خوب
goody goody
خیلی خوب
ultraconservative
خیلی محتاط
She is very pretentious.
خیلی ادعادارد
skinless
خیلی حساس
wells
خیلی خوب
rotundily
چاقی خیلی
(go over with a) fine-toothed comb
<idiom>
خیلی بادقت
overstrung
خیلی حساس
oftentimes
خیلی اوقات
quaint
خیلی فریف
frequently
خیلی اوقات
flying high
<idiom>
خیلی شادوشنگول
much worse
خیلی بدتر
much was said
خیلی حرفهازده شد
pianissmo
خیلی نرم
pixilated
خیلی حساس
precisian
خیلی دقیق
senseful
خیلی حساس
sappy
خیلی احساساتی
To take with a pinch of salt.
خیلی جدی نگرفتن
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
ritzy
خیلی شیک
He is a loose card .
خیلی ول است
raff
خیلی زیاد
primely
خیلی خوب
high
خیلی بزرگ
at most
خیلی باشد
I spoke my mind.
من خیلی رک گفتم.
piping hot
خیلی داغ
pitch-black
خیلی سیاه
pitch black
خیلی سیاه
faraway
خیلی دور
extreme
خیلی زیاد
niftiest
خیلی خوب
niftier
خیلی خوب
as stiff as a poker
خیلی خشک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com