English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
Other Matches
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
synecologic دارای عقیده به استمرار
orthodox دارای عقیده درست
soft shell دارای عقیده معتدل
social minded دارای عقیده سوسیالیستی اجتماعی
polygenist کسیکه عقیده داردبشر دارای چندین مبدابوده است
monophysite کسیکه عقیده دارد باینکه مسیح دارای یک ذات است و بس
non-directional design طرح فراگیر [این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
wrongs ناصحیح
wronging ناصحیح
wrong ناصحیح
wrongful ناصحیح
unsound ناصحیح
out of line <idiom> ناصحیح
inexactly بطور ناصحیح
unjust ناروا ناصحیح
improperly بطور ناصحیح
peccant غلط ناصحیح
bad ناصحیح بی اعتبار
inaccuracies چیز ناصحیح و غلط
inaccuracy چیز ناصحیح و غلط
misdo ناصحیح انجام دادن
misjoinder اتحاد ناصحیح وتبانی اصحاب دعوی
residual نرخ داده در یافتی ناصحیح وکل داده ارسالی
going معمول
usages معمول
usual معمول
usage معمول
in vogue معمول
in- معمول
in معمول
by usage یا معمول سابق
normal هنجار معمول
to set in معمول شدن
vogue رسم معمول
as usual <idiom> طبق معمول
in character <idiom> مثل معمول
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
off season ارزان تر از معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
fashionably مطابق معمول
usu مخفف معمول
as usual مطابق معمول
undersized کوچکتر از معمول
out of the ordinary غیر معمول
out of the common غیر معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
to be in f. معمول بودن
it is usual with him معمول اوست
off the map غیر معمول
eccentrically بطورغیر معمول
practice معمول به عادت
consuetudinary عادی معمول
enchorial معمول متعارفی
usual conditions شرایط معمول
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
gangling بلند تراز حد معمول
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
price current صورت نرخهای معمول
it is our usual p to معمول ما این است که
introduction معمول سازی ابداع
introductions معمول سازی ابداع
habitualness معمول بودن معتادیت
institution رسم معمول عرف
intercolonial معمول در میان مستعمرات
quite the thing مطابق بارسم معمول
cupola practice روش معمول کوره کوپل
international practice طریقه معمول به بین المللی
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
opinions عقیده
creed عقیده
opinion عقیده
doctrines عقیده
creeds عقیده
doctrine عقیده
concept عقیده
thought عقیده
concepts عقیده
viewpoints عقیده
viewpoint عقیده
impressions عقیده
impression عقیده
tenet عقیده
advice عقیده
ideas عقیده ها
ism عقیده
brainchild عقیده
thoughts عقیده
i am not of his mind با او هم عقیده
concepts عقیده ها
conception عقیده
internal conception عقیده
faiths عقیده
credo عقیده
creedless بی عقیده
credos عقیده
faith عقیده
belief عقیده
idea عقیده
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
negligence اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
freedom of belief ازادی عقیده
having عقیده داشتن
have عقیده داشتن
to be of [or share] the same view [or opinion] هم عقیده بودن
error عقیده نادرست
view نظریه عقیده
views نظریه عقیده
abjuration ترک عقیده
viewed نظریه عقیده
viewing نظریه عقیده
divarication اختلاف عقیده
so many menŠso many minds عقیده بیشتر
folkway عقیده عامه
espouses عقیده داشتن به
tradition عقیده رایج
espousing عقیده داشتن به
espoused عقیده داشتن به
pythagoreanism عقیده به تناسخ
irreconcilableness سختی در عقیده
turnabouts تغییر عقیده
irreconcilability سختی در عقیده
turnabout تغییر عقیده
errors عقیده نادرست
fortuitism عقیده به اتفاق
espouse عقیده داشتن به
to agree in opinion هم عقیده بودن
cogency قدرت عقیده
iam of the opinion that من براین عقیده ام که
the belief that با این عقیده که
coniviction عقیده اطمینان
dogmas عقیده دینی
outside opinion عقیده مردم
dogma عقیده دینی
theosophism عقیده به عرفان
hit off هم عقیده شدن
convictions عقیده محکم
conviction عقیده محکم
suggestion افهار عقیده
suggestions افهار عقیده
i maintain بر این عقیده ام که ...
counterview عقیده مخالف
my sentiment toward him عقیده من درباره او
Marxism عقیده مارکس
i maintain عقیده دارم که ...
swear by عقیده زیادداشتن به
impressions عقیده خیال
impression عقیده خیال
to think [of] عقیده داشتن
dissension اختلاف عقیده
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
opine افهار عقیده کردن
tradition عقیده موروثی عرف
to cherish an opinion عقیده ایی را در مغزخودپروراندن
self expressive پافشار در عقیده خود
dissents اختلاف عقیده داشتن
irrationalism عقیده نامعقول یا چرند
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com