Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
intratheater
در داخل صحنه
Search result with all words
intratheater
داخل صحنه عملیات
Other Matches
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
theater
صحنه عملیات صحنه
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
stage
صحنه
frame
صحنه
arena
صحنه
arenas
صحنه
stages
صحنه
picture
دیدن شی یا صحنه
stage doors
در عقب صحنه
stage
در صحنه فاهرشدن
stage
صحنه نمایش
stage door
در عقب صحنه
Behind the scene.
پشت صحنه
stages
صحنه نمایش
stages
در صحنه فاهرشدن
miseenscene
صحنه سازی
cockpits
صحنه تئاتر
cockpit
صحنه تئاتر
stage fright
صحنه هراسی
primal scene
صحنه اغازین
prosceniums
پیش صحنه
prosceniums
صحنه نمایش
proscenium
پیش صحنه
proscenium
صحنه نمایش
scenarist
صحنه ارا
scene of action
صحنه عملیات
shipboard
صحنه کشتی
field of honor
صحنه دوئل
scenery
صحنه سازی
histrionics
صحنه سازی
theater of operations
صحنه عملیات
frame frequency
بسامد صحنه
campaigning
صحنه نبرد
ring
صحنه ورزش
campaigns
صحنه نبرد
setting
صحنه واقعه
settings
صحنه واقعه
pictured
دیدن شی یا صحنه
picturing
دیدن شی یا صحنه
campaign
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
pictures
دیدن شی یا صحنه
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
stage whispers
نجوای روی صحنه
stage whisper
نجوای روی صحنه
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
settings
گیرش صحنه پردازی
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
theatricalize
بروی صحنه اوردن
stagehands
کارگردان پشت صحنه
stagehand
کارگردان پشت صحنه
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
stagestruck
مسحور صحنه شده
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
open board
صحنه خلوت شطرنج
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
props
اثاثیه صحنه نمایش
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
field buying
خریددر صحنه جنگ
drop curtain
پرده جلو صحنه
setting
گیرش صحنه پردازی
exeunt
صحنه را ترک گفتن
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
anie
داخل
interiorly
از داخل
intra
داخل
lineball
داخل
aboard
داخل
within
<prep.>
در داخل
withindoors
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
within
در داخل
inside
داخل
interiors
داخل
insides
داخل
interior
داخل
inbound
داخل مرز
ingoing
داخل شونده
intradivision
در داخل لشگر
to step in
داخل شدن
ingressive
داخل شونده
inhaul
به داخل کشیدن
inhaul
به داخل کشنده
inside wiring
سیمکشی داخل
interior wiring
سیمکشی داخل
to walk in
داخل شدن
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
engaged in war
داخل جنگ
grind internally
داخل را ساییدن
to step inside
داخل شدن
he is not in it
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
heave in
کشیدن به داخل
imbark
داخل کردن
immit
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
implosion
انفجار از داخل
in and out
داخل وخارج
inboard
داخل کشتی
cross hair
خط داخل دوربین
intercellular
داخل سلولی
interchart
در داخل نقشه
uchi uke
دفاع از داخل
to work in
داخل کردن
to play at
داخل شدن در
to go into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
on berth
در داخل بندر
to get into
داخل شدن در
to cut in
داخل شدن
phase in
داخل کردن
to cut in line
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
intromit
داخل کردن
introgresseive
داخل شونده
work in
داخل کردن
intermolecular
در داخل ذرات
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
interservice
داخل قسمت
interurban
داخل شهری
intrant
داخل شونده
intraspecies
داخل گونهای
intraspecific
داخل گونهای
withindoors
افراد داخل
to line-jump
داخل صف زدن
inward
داخل رونده
entered
داخل شدن
enter
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
impenetrable
داخل نشدنی
incorporate
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
intern
داخل شدن در
on line
داخل رده
enter
داخل شدن
interns
داخل شدن در
entered
داخل کردن
interning
داخل شدن در
intercontinental
داخل قاره
ingratiate
داخل کردن
enters
داخل شدن
ingratiates
داخل کردن
anieoro
از داخل به خارج
anieoro
به طرف داخل
enters
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
intrant
داخل نفوذ کننده
irreptitious
نهانی داخل شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com