Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to steal in or out
دزدکی داخل شدن یابیرون امدن
Other Matches
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
slinky
دزدکی
furtive
دزدکی
lurkingly
دزدکی
slinkiest
دزدکی
stealthy
دزدکی
slinkier
دزدکی
stealthier
دزدکی
snoopy
دزدکی
by stealth
دزدکی
sneaking
دزدکی
stealthiest
دزدکی
privy
دزدکی
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
poacher
شکارچی دزدکی
poachers
شکارچی دزدکی
leer
نگاه دزدکی
leered
نگاه دزدکی
leering
نگاه دزدکی
leers
نگاه دزدکی
sheep's eye
نگاه دزدکی
peep
نگاه دزدکی طلوع
sneaks
دزدکی حرکت ه کردن
lurk
دزدکی عمل کردن
poaches
دزدکی شکار کردن
poached
دزدکی شکار کردن
sneak
دزدکی حرکت ه کردن
lurks
دزدکی عمل کردن
peeped
نگاه دزدکی طلوع
sneaked
دزدکی حرکت ه کردن
lurking
دزدکی عمل کردن
lurked
دزدکی عمل کردن
peeps
نگاه دزدکی طلوع
poach
دزدکی شکار کردن
peeping
نگاه دزدکی طلوع
trinkets
دزدکی وزیرجلی کار کردن
skulk
گروه دزدکی حرکت کردن
slinking
نظر چشمی نگاه دزدکی
skulked
گروه دزدکی حرکت کردن
trinket
دزدکی وزیرجلی کار کردن
stealth
خفیه کاری حرکت دزدکی
skulking
گروه دزدکی حرکت کردن
skulks
گروه دزدکی حرکت کردن
slinks
نظر چشمی نگاه دزدکی
slink
نظر چشمی نگاه دزدکی
suborn
دزدکی ومحرمانه چیزی کسب کردن
slinks
گام های دزدکی سقط شده
slinking
گام های دزدکی سقط شده
slink
گام های دزدکی سقط شده
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
sneakers
کسی که دزدکی راه میرود کفش کتانی
sneaker
کسی که دزدکی راه میرود کفش کتانی
slinking
انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
slinks
انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
slink
انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
intra
داخل
anie
داخل
insides
داخل
within
در داخل
within
<prep.>
در داخل
interior
داخل
interiorly
از داخل
lineball
داخل
interiors
داخل
aboard
داخل
inside
داخل
withindoors
در داخل
ingratiates
داخل کردن
inbound
داخل مرز
ingratiating
داخل کردن
intraspecies
داخل گونهای
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
inboard
به سمت داخل
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
inhaul
به داخل کشنده
ingratiated
داخل کردن
intermolecular
در داخل ذرات
on berth
در داخل بندر
ingratiate
داخل کردن
intrant
داخل شونده
inboard
به طرف داخل
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
interurban
داخل شهری
introgresseive
داخل شونده
intercellular
داخل سلولی
intromit
داخل کردن
enters
داخل کردن
entered
داخل کردن
enters
داخل شدن
interior wiring
سیمکشی داخل
interservice
داخل قسمت
intraspecific
داخل گونهای
ingoing
داخل شونده
ingressive
داخل شونده
inhaul
به داخل کشیدن
intradivision
در داخل لشگر
on line
داخل رده
inside wiring
سیمکشی داخل
intratheater
در داخل صحنه
enter
داخل شدن
interchart
در داخل نقشه
in and out
داخل وخارج
to line-jump
داخل صف زدن
work in
داخل کردن
withindoors
افراد داخل
uchi uke
دفاع از داخل
to work in
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
to play at
داخل شدن در
inboard
داخل کشتی
impenetrable
داخل نشدنی
to go into
داخل شدن در
anieoro
به طرف داخل
to get into
داخل شدن در
anieoro
از داخل به خارج
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to cut in line
داخل صف زدن
inward
داخل رونده
intercontinental
داخل قاره
to step in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
to walk in
داخل شدن
incorporate
داخل کردن
to cut in
داخل شدن
imbark
داخل کردن
heave in
کشیدن به داخل
engaged in war
داخل جنگ
intern
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
grind internally
داخل را ساییدن
he is not in it
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
immit
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
cross hair
خط داخل دوربین
phase in
داخل کردن
interns
داخل شدن در
implosion
انفجار از داخل
to go in
داخل شدن
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
sightings
دیدن از داخل دوربین
reentrant
دوباره داخل شونده
home market
بازار داخل کشور
sighting
دیدن از داخل دوربین
gun bore
داخل لوله توپ
implode
از داخل منفجر شدن
bore
داخل لوله توپ
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
i went in to the garden
داخل باغ شدم
inside of
داخل و یا توی چیزی
built in
موجود در داخل چیزی
inner space
داخل منظومه شمسی
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
plunges
ناگهان داخل شدن
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
coolants
مایع داخل رادیاتور
plunged
ناگهان داخل شدن
ingredients
داخل شونده عوامل
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
ingredient
داخل شونده عوامل
plunge
ناگهان داخل شدن
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
coolant
مایع داخل رادیاتور
furnace campaign
عملیات داخل کوره
furnace room
فضای داخل کوره
court tennis
تنیس داخل سالن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
reentrant
متوجه بسمت داخل
to enter the military
داخل نظام شدن
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
entered
داخل عضویت شدن
enters
داخل عضویت شدن
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
up country
نواحی داخل کشور
homes
جا به داخل لوله راندن
swap in
مبادله کردن به داخل
home
جا به داخل لوله راندن
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
to breakin
خودرا داخل کردن
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
to go to the front
داخل جنگ شدن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
irreptitious
نهانی داخل شده
withindoors
اشخاص داخل منزل
wall entrance
عبور از داخل دیوار
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
intratheater
داخل صحنه عملیات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com