English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
Other Matches
f.pressure فشارمایع
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
plethora ازدیاد
proliferation ازدیاد
augmentation ازدیاد
hyperaesthesia ازدیاد حساسیت
hyperesthesia ازدیاد حساسیت
increasable قابل ازدیاد
elongation ازدیاد طول
overvoltage ازدیاد فشار
hyperinsulinism ازدیاد انسولین
unit elongation ازدیاد طول ویژه
magnetic elongation ازدیاد طول مغناطیسی
hyperglycemia ازدیاد قند خون
extensometer ازدیاد طول سنج
emmenagogue داروهای ازدیاد قاعدگی
plethora ازدیاد خون در یک نقطه افراط
hydrocephaly ازدیاد غیر عادی مایع
strains دگروشی ازدیاد طول ویژه
hydrocephalus ازدیاد غیر عادی مایع
hyperthyroid ازدیاد فعالیت غذه درقی
skyrocket ازدیاد سریع قیمت وغیره
swelling pressure فشار در اثر ازدیاد حجم
speedup ازدیاد تولید یا سرعت وغیره
strain دگروشی ازدیاد طول ویژه
skyrockets ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocketing ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocketed ازدیاد سریع قیمت وغیره
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
lymphocytosis ازدیاد گلبولهای سفید یک هستهای خون
frost hoil ازدیاد حجم دراثر یخبندان بادکردگی
air hose coupling دستگاه نشان دهنده ازدیاد باد
hypervitaminosis ناراحتیهای حاصله در اثر ازدیاد ویتامین در بدن
backed bow کمان نوار پیچی شده برای ازدیاد مقاومت
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
afoul دچار
stricken دچار
stricken with fever دچار تب
embroiling دچار کردن
embroils دچار کردن
perverted دچار ضلالت
embroiled دچار کردن
embroil دچار کردن
insomnious دچار بیخوابی
vertiginous دچار سرگیجه
consumptive دچار مرض سل
wind broken دچار پربادی
hysterically دچار تپاکی
hysterical دچار هیستری
hysterically دچار هیستری
hysterical دچار تپاکی
strangurious دچار چکمیزک
agonist دچار کشمکش
in queer street دچار رسوایی
hydrocephalous دچار استسقای سر
hydrocephalic دچار استسقای سر
bitten with الوده دچار
measled دچار سرخجه
consumptives دچار مرض سل
hungry دچار گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
hungrier دچار گرسنگی
neuralgic دچار درداعصاب
dysenteric دچار زحیر
dizzy دچار دوران سر
snow bound دچار برف
cropsick دچار رودل
agonist دچار اضطراب
strikebound دچار اعتصاب
seized دچار حمله
seizes دچار حمله
catch دچار شدن به
seize دچار حمله
plaguing دچار طاعون کردن
plagues دچار طاعون کردن
plagued دچار طاعون کردن
lumbaginous دچار کمر درد
plague دچار طاعون کردن
porriginous دچار سعفی یا کچلی
bulimious دچار جوع گاوی
serpiginous دچار زرد زخم
rhematicky دچار باد مفاصل
convulsing دچار تشنج کردن
convulses دچار تشنج کردن
convulsed دچار تشنج کردن
convulse دچار تشنج کردن
neurotic دچار اختلال عصبی
thunderstrike دچار صاعقه شدن
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
to let in for گرفتار یا دچار کردن
neuropath دچار اختلالات عصبی
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
iritic دچار اماس عنبیه
troubles دچار کردن اشفتن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
moon blind دچار اماس نوبتی
troubling دچار کردن اشفتن
to fall into دچار [حالتی] شدن
trouble دچار کردن اشفتن
understaffed دچار کمبود کارمند
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
to get into دچار [حالتی] شدن
mycotic دچار ناخوشی قارچی
wind bound دچار باد مخالف
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic دچار اماس جدار ورید
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatises دچار روان زخم کردن
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
swamp دچار کردن مستغرق شدن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
swamping دچار کردن مستغرق شدن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
traumatize دچار روان زخم کردن
traumatized دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatizing دچار روان زخم کردن
traumatising دچار روان زخم کردن
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatised دچار روان زخم کردن
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
malthusian theory of population فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
overloads بار زیاد ازدیاد بار
overload بار زیاد ازدیاد بار
overloaded بار زیاد ازدیاد بار
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
hypermnesia ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
insides داخل
interiorly از داخل
aboard داخل
within <prep.> در داخل
inside داخل
anie داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
withindoors در داخل
lineball داخل
within در داخل
intra داخل
interiors داخل
interior داخل
to work in داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
withindoors افراد داخل
inhaul به داخل کشیدن
cross hair خط داخل دوربین
work in داخل کردن
to cut in line داخل صف زدن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
engaged in war داخل جنگ
heave in کشیدن به داخل
to get into داخل شدن در
he is not in it داخل نیست
grind internally داخل را ساییدن
to go in داخل شدن
enters داخل کردن
to go into داخل شدن در
to cut in داخل شدن
to line-jump داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to play at داخل شدن در
immit داخل کردن
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
interneural داخل عصبی
to step in داخل شدن
interneuron داخل عصبی
interservice داخل قسمت
interurban داخل شهری
intradivision در داخل لشگر
intrant داخل شونده
intraspecies داخل گونهای
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
introgresseive داخل شونده
intromit داخل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com