Total search result: 45 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
Her behavior was ecough to make me swar. |
رفتارش کفرم را در آورد |
|
|
Other Matches |
|
The noice gets my monkey up . |
این سر وصداها کفرم را درمی آورد |
his conduct is object |
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست |
His behavior was stupid. |
رفتارش احمقانه بود. |
He behaved stupidly. |
رفتارش احمقانه بود. |
his manners smackofselfishness |
بوی خودپسندی از رفتارش میاید |
oddball <idiom> |
کسی که رفتارش با دیگران فرق میکند |
She drove me round the edge of water . |
جانم را به لب آورد |
impossible to get hold of |
نمیشود گیر آورد |
She is always making excuses. |
دائما" عذروبهانه می آورد |
He exhausted(taxed)my patience.I got fed up with him. |
حوصله ام را بسر آورد |
She bore him a daughter. |
برایش یک دختر آورد (زائید) |
That guy is a jinx. |
این آدم بدشانسی می آورد. |
money can't buy everything <idiom> |
پول خوشبختی نمی آورد |
A still tongue makes a wise head. <proverb> |
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد . |
ciothes do not make the man. <proverb> |
لباس شخصیت نمی آورد . |
His house was redeemed . |
خانه اش از گرو در آمد ( در آورد ) |
Sea [mountain] air makes you hungry. |
هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد. |
She fabricates them. she makes them up . |
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد) |
souvenir |
یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد] |
help any one . |
برایم خوش قدم بود ( شانس آورد ) |
Money doesn't bring [buy] happiness. <proverb> |
پول خوشبختی نمی آورد. [ضرب المثل] |
satiety of life |
بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.] |
He acquired kudos by appearing on television. |
او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد. |
presumptive instruction |
دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد |
to shoot one's mouth off <idiom> |
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه] |
tin mordent |
دندانه قلع [در رنگرزی] [که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.] |
unmodified instruction |
دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد |
drafting |
[کشش کلاف های پشم یا پنبه بوسیله دست یا ماشین که آن را بصورت نوارهای باریک و نهایتا نخ در آورد.] |
voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
self- |
فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد |
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> |
آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد . |
TCP |
مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند |
ground section |
بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.] |
The guest brings his own portion . <proverb> |
مهمان روزى خود را با خود مى آورد . |
wraparound |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
word |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
word wrap |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
worded |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
gold washing |
شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.] |
Talk brings on talk. <proverb> |
یرف یرف مى آورد . |
money begets money <idiom> |
پول پول می آورد |
direct dyes |
رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.] |